رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
عنوان | رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ |
نویسنده | مهدیه افشار |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی، هیجانی |
تعداد صفحه | 1626 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ اثر مهدیه افشار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوبارهی خانوادهاش تلاش میکند، با پیشنهاد وسوسهانگیزی از طرف یک شرکت، نمیتواند مقاومت کند ولی توی دردسر بدی میافتد! میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی را پرت میکند، اصلا آن چیزی نیست که نشون میدهد، نه یک جنتلمن نه یک مرد قانونمند، میراث قجری، مردی که دو چهره و دو زندگی دارد …!
خلاصه رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ
-سرمه آقاخانی بیست و چهار ساله فوق دیپلم حسابداری بعد از ورشکستگی خانواده اش بیزینس خانوادگی رو تو وسعت کمتری دست گرفته و سعی داره جای خودش رو توی تجارت پیدا کنه. نگاه خیره میراث رو مردی بود که محتویات پرونده اطلاعاتی سرمه آقاخانی را برایش بازگو میکرد: برادرش تو درگیری با طلبکارا چاقو خورد و مرد پدرش هم بعد از مرگ برادرش سکته کرد و زمین گیر شد. سلمان منتظر نماند که رئیس بی رحمش برای شرایط دختر دلسوزی کند سر به زیر ادامهی جملات را خواند -خانواده پدری رهاشون کردن عملا هیچکس پشتش نیست برای ثابت کردن خودش مجبوره به
هر کاری تن بده پاهایش را رو میز انداخته و کاملا به صندلی ریاستش تکیه زده بود خیره به عکس دختر که در دستش بود، با شیطنت زمزمه کرد: از زندگی خصوصیش چی؟ چیزی میدونی؟ دوست پسر نامزد؟ شوهر؟ داره یا نه؟ سلمان به راحتی فکر رئیسش را خواند. این مرد اصلا زنها را داخل آدم حساب نمیکرد مگر برای خودش! -نه آقا، نامزد داشته که بعداز ورشکستگی پدرش، ترکش کرده. میراث سری به تاسف تکان داد: واقعا آدم بی لیاقتی بود چطور دلش اومده همچین داف نچرالی رو ول کنه؟ نچ نچی کرد و سلمان لبش را محکم روهم فشار داد تا چیزی نگوید میراث پک عمیقی به سیگارش
زد و خیره به عکسهای دختر کنار استخر نیشخند زد: برگردیم سر مشکل خودمون به نظرت این دختر اونقدری مستاصل هست که پیشنهاد مارو به سرعت قبول کنه؟ نه حوصلهی ناز و اداشو دارم نه وقتشو شيخ ناصر داره فشار میآره باید خیلی زود جنساشو براش بفرستیم. دود سیگارش را توی صورت سلمان فوت کرد و منتظر جواب سوالش ماند. سلمان کمی فکر کرد. در تمام این سالها کار کردن با میراث فهمیده بود او از چه چیزی بدش میآید. حرفی که نتواند به آن تکیه کندو کارهایش را پیش ببرد. لبش را با زبان تر کرد و محتاط گفت نمیدونم آقا میگم داوودی مزهی دهن دختره رو بفهمه …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 10/02/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403