دانلود رایگان رمان رازی در گذشته اثر شین_لام
دانلود رمان رازی در گذشته اثر شین_لام به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
بعد از هیلدا رحمان ماند و سوالات بی پاسخ و پیچیدگی های باز نشده پرونده، تنهای تنها، حالا هم باید معماهای پرونده را حل کند و هم از راز های گذاشته هیلدا سردر بیاورد! در حالی که همه به هم ربط دارند … (جلد دوم سرنوشت هیلدا)
خلاصه رمان رازی در گذشته
منصور ریموت در را زد و در را باز کرد لکسوس مشکی که پشت آن نشسته بود را به داخل پارکینگ برد و پارک کرد. تهرانی کیفش را برداشت و همزمان رو کرد به منصور: _تو نمیای داخل؟ -نه اگه با من کاری نداشته باشید امشب میخوام برم خونه خواهرم. -بمب گذاری چطور پیش رفت؟ _همون طور که میخواستید قبل از ورود رحمان به ماشین، بمب ترکید. _خوبه به همین راحتی نباید بمیره اون دخترم را کشته باید تقاص این کار را ذره ذره پس بده. تهرانی در ماشین را باز کرد و پیاده شد وارد خانه شد و در را باز
کرد و قدم به داخل عمارتش گذاشت. شال مشکی اش را از روی سرش برداشت و کش مویش را باز کرد، موهای جو گندمی اش را روی شانه رها کرد. خدمتکار جوان سریع با سینی غذایی به او نزدیک شد: _خوب شد آمدید خانم بازم غذاش را نمیخوره. تهرانی سری تکان داد و مانتو اش را که کنده بود و با کیف و بقیه وسایل اش به خدمتکار داد و سینی غذا را گرفت. _من غذاش را بهش میدم دخترم هنوز نیومده؟ _خیر خانم. _خوبه میتونی بری. سینی غذا را گرفت و به سمت راست رفت، اولین دری که نیمه باز
آنجا بود را باز کرد، پیر زنی با چروک های بسیار روی صورتش که کسی با کمی دقت به او سریع میفهمید که او کور است، موهایش که بلندی اش به زور به گردنش میرسید کاملا سفید شده بود. پیر زن کور همین که تهرانی پایش را در اتاق گذاشت از صدای راه رفتنش او را شناخت. از موقعی که بیناییاش را از دست داده بود عادت کرده بود بفهمد هر آدم به طور مخصوص خودش راه می رود و از صدای راه رفتن آدم ها او را بشناسد. تهرانی سینی غذا را روی تخت قرار داد ویلچر خواهرش را چرخاند تا رو به روی تخت باشد …