رمان رخ زبرجد

رمان رخ زبرجد 1
عنوانرمان رخ زبرجد
نویسندهسیلوا
ژانرعاشقانه، هیجانی، معمایی، انتقامی
تعداد صفحه1196
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک

دانلود رایگان رمان رخ زبرجد اثر سیلوا

رمان رخ زبرجد 3

دانلود رمان رخ زبرجد اثر سیلوا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

همه چیز، سیاهی است و سیاهی، به جایی رسیده‌ای که نه جلوی پایت را، نه پیش رویت را، نه پشت سرت را و نه خودت را می‌بینی، گام‌پَسینت می‌رسد به پوچی و زمین پشت سرت‌ هم پر از هیچ، پلی نمانده که خرابش نکرده باشی، آدمی نمانده که پسش نزده باشی! و اینجاست که او می‌آید، هنگامی که من مانده‌ام و خودم و یک کوله‌ بار درد و تنهایی، من مانده‌ام و روحی درهم شکسته و روانی از هم پاشیده و اوست که دم مسیحایی‌اش، مرا زنده می‌کند، مردی از تبار گریگور‌ باگذشته‌ای تاریک، مبهم‌ و‌ خونین که پس از دوازده‌ سال گمنامی و زندگی در سایه‌ها، نیرومندتر از همیشه برگشته تا انتقام بگیرد …

خلاصه رمان رخ زبرجد

سفته ها را از پاکت بیرون میکشم و روی میز می اندازم. قول نامه و تفاهم نامه را هم از گاو صندوق بیرون می آورم و روی صندلی پشت میز مینشینم. پاکان بی خداحافظی رفته بود و تلما، فقط موهایم را شکوفیده بود و با بغضی سرکوب شده راهی شد. دیگر نمی خواستم به اقامتم در این خانه ادامه بدهم. همین که مسبب دعواهای بین تلما و پاکان میشدم، آزارم می داد. زندگیشان بدون حضور من هم می توانست بهتر باشد. بدون دعوا، بدون جانبداری، بدون حضور فرزند تلما از همسر سابقش. بی انصافی بود! حضور پاکان در زندگی ام آنقدر پررنگ بود که نمیشد نادیده اش گرفت. من هرچه در این سال ها به دست آورده ام به لطف او بوده.

من حتی پدر خودم را به یاد ندارم و هرچه بوده، پاکان بوده و بس. صندلی را سمت پنجره ی پشت سرم می چرخانم و به پشتی اش تکیه می دهم. از وقتی شانزده ساله بودم، دیگر پایم را به مهمانی های دوره ای شرکا نگذاشته بودم. همه گمان میکردند نوه ی شاهرخ و تهمورس، جمع کرده و رفته خارج تا درس بخواند. نمی دانستند که… برمی خیزم و از اتاق و بعد ساختمان، بیرون میزنم. باید جایی بروم که بتوانم فکر کنم. باید از اینجا دور شوم؛ از همه… از خودم. سال قبل، دو هفته مانده بود به تولد بیست سالگی ام، که منشی بابابزرگ، زنگ زد و گفت می خواهد من را ببیند.آن روزها،

بابابزرگ تازه در بستر بیماری افتاده بود و دکتر منع کرده بود کسی به دیدارش برود. بار آخری که دیده بودمش، گفته بود او را یاد شایگان، پسرش و پدر من، و کله شق بازی هایش می اندازم و بعد از آن دیگر نرفته بودم تا ببینمش. داخل که رفتم، بعد از احوال پرسی، پرسیده بود برای باقیمانده ی سهم الارثم ماشین می خواهم یا سهام. من هم نه گذاشتم و نه برداشتم. گفتم خانه می خواهم. خندیده بود. گفته بود خبرت میکنم اما دیگر مهلتش را نیافت. دیروز بعد از حدود یک سال و نیم، زنگ زدم به وکیلش، افتخاری، تا برویم محضر و خانه را به نامم کند. کلید را در مشتم می فشارم و در را پشت سرم میبندم. روی دیوار دست می کشم تا کلید برق را پیدا کنم و روشنش میکنم. اینکه بعد از آن روز دیگر نتوانستم ببینمش،

قلبم را به درد می آورد. مبله است و روی وسایلش پلاستیک کشیده اند. افتخاری گفت دیروز به محض اینکه تماس گرفتم، کسی را فرستاده تا دستی به سر و روی خانه بکشد. سری به گوشه و کنار خانه میزنم و وسایلی را که ممکن است به آنها نیاز پیدا کنم را مینویسم. تنها چیزی که نگرانم میکند، واکنش پاکان است نسبت به این قضیه. از روز مهمانی سرسنگین بود و تحویلم نمی گرفت. تلما به هر بهانه ای، موضوع را پیش می کشید و اصرار داشت پا جلو بگذارم و معذرت خواهی کنم. چند ساعت بعد، اوضاع همانطور می شود که فکر می کردم. پاکان به محض اینکه می گویم می خواهم مستقل شوم، عصبانی می شود و داد و بیداد راه می اندازد.

دانلود رمان رخ زبرجد
4.78 مگابایت
PDF
لینک کوتاه :
اگر برای دانلود مشکل دارید لطفا گزارش ارسال کنید تا در اسرع وقت لینک دانلود اصلاح شود.
گزارش مشکل دانلود از سایت
فقط کاربران سایت امکان ارسال گزارش را دارند
اگر شما نویسنده رمان رخ زبرجد هستید و تمایل به ادامه همکاری ندارید می‌توانید درخواست حذف ارسال کنید.

خرید رمان های فروشی

همراه ما در کانال تلگرام رمان بوک شوید!
هوادار ما در اینستاگرام رمان بوک باشید!

نقد و بررسی شما درباره رمان رخ زبرجد

لطفا پس از مطالعه رمان رخ زبرجد نظر خود را برای دیگر کاربران بنویسید.
از ارسال نظر به زبان انگلیسی یا نوشتن فینگلیش پرهیز کنید.
تمام نظرات توسط تیم مدیریت رمان بوک بررسی شده و پاسخ داده می‌شوند.
اشتراک در
اطلاع از
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maryy
1 سال قبل

رمان قشنگی بود فقط ای کاش اسم های ارمنی شبیه به هم انتخاب نمیکردید و یه توضیحی هم راجب نسبت آدم های داستان میدادید چون خیلی شخصیت ها وسط داستان متوجه میشدیم چه ارتباطی با شخصیت اصلی داستان دارن ممنون ❤

error: نمیشه متن رو انتخاب کنی
کانال تلگرام رمان بوک پیج اینستاگرام رمان بوک