رمان تیله های مشکی
دانلود رمان رمان تیله های مشکی اثر شادی صالحی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
افرا کمبود محبت دارد، زیرا خانوادهاش بخاطر یک اتفاق در کودکی او خیلی رفتار بدی با افرا دارند و تنها سرگرمی اش رفتن به پاتوق همیشگی با دوستانش است که به گارسون آنجا (امیرعلی) علاقمند میشود اما بخاطر شرایط متفاوت مالیشان خانواده اش اجازهی ازدواج نمیدهند ...
خلاصه رمان تیله های مشکی
سه هفته ای رفته سفر کاری، تو این دو هفته باید یه فکری بکنیم خداروشکر میره تا حداقل یه فکری بکنیم نفس بیرون دادم و باشهای گفتم وقتی رسیدیم سهیل کمکم کرد برم توی اتاقم وقتی خواست بره صداش کردم. -سهیل داداشی مرسی نمدونم اگ تو نبودی چی میشد. لبخند قشنگی زد و بغلم کرد و گونمو بوسید و رفت دراز کشیدم رو تخت و گوشیمو برداشتم آرام صد بار زنگ زده بود اصلا حواسم بهش نبود بهش زنگ زدمو و قضیه رو گفتم اونم قرار شد بعد از ظهر بیاد دیدنم ب خانوم ایزدی(همکارم) زنگ زدم و گفتم
دو سه روزی نمیام و مریضم گوشیمو زدم تو شارژ و پتو رو کشیدم رو سرم و خوابیدم با صدای گوشیم بیدار شدم آرام داشت زنگ میزد: جانم آرام؟ -سالمی خوبی؟ :خوبم تو چی؟ نفس عمیقی کشید و ادامه داد: خوبم آبجی خواستم ببینم خونه ای یا نه نیم ساعت دیگه بیام پیشت. -خونم صبح که گفتم. -باش خدافظ. گوشیو قطع کردم و رفتم سمت حموم به دوش ده دقیقهای گرفتم یه تاپ و شلوارک ست کرمی پوشیدم و موهامو خشک کردم خودمو توی آینه نگا کردم چشای طوسیم پف کرده بود و قرمز شده بود
دلم نمیخاست کسی اینطوری ببینمت یکم کرم زدم و ریمل زدم و یه رژ کالباسی و رژ گونه قهوه ای تا حال و روزم مشخص نباشه. صدای زنگ اومد رفتم پایین درو باز کرد آرام تا منو دید خودشو انداخت تو بغلم و گریه کرد باصدای گرفتش گفت: چی شدی تو آخه قربونت برم. به مهربونیش لبخند زدم: چیزی نیست عزیزم خوبم شرمنده. نگاهم کردو گفت: ببخشید بخدا هیشکی ب من خبر نداد اومدم دم خونتون ولی درو باز نکردین دوباره بغلش کردم و گفتم: اشکالی نداره. یکم نشستیم و حرف زدیم قرار شد واسه شام بریم پاتوق ...



دیدگاه کاربران