دانلود رایگان رمان قصر اثر فرانتس کافکا (مترجم: امیر جلال الدین اعلم)
دانلود رمان قصر اثر فرانتس کافکا (مترجم: امیر جلال الدین اعلم) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان قصر روایت مردی به نام «ک» است که وارد دهکدهای می شود که در بالاترین نقطهاش قصری قرار گرفته است. رییس قصر زندگی مردم دهکده را تحت نظر دارد ولی هیچ یک از مردم نه حق ورود و یا دسترسی به قصر را دارند نه میدانند که آنجا چه خبر است. و البته به این موضوع هم خو گرفتهان. ما از همان ابتدا وارد دنیایی میشویم که شرایط عجیب پیچیده و متناقضی دارد. همه میدانند برای ورود به قصر باید حتما جواز داشته باشند، ولی کسی به دنبال جواز نیست و حتی نمیدانند که این جواز را از چه راهی میتوانند به دست بیاورند. قصر نقطه پایانیِ روح و ذهن است، جایی در وجود است که دیگر فراسویی ندارد.
خلاصه رمان قصر
ک قدم به خیابان پر باد گذاشت و به تاریکی خیره شد هوای وحشی وحشى. انگار که رابطه ای بین آن دو حال باشد، او دوباره اندیشید که چطور خانم مهمانخانه دار کوشیده بود او را به تن دادن به صورت جلسه وا دارد و چطور او ایستادگی کرده بود کوشش خانم مهمانخانه دار البته کوششی سرراست و آشکار نبود بلکه پنهانی کوشیده بود تا در عین حال او را به مخالفت با صورت جلسه وادارد؛ بالاخره نمی توانست بگوید که آیا ایستادگی کرده بود با تسلیم شده بود طبیعتی دسیسه گر که گویی مانند باد بر
طبق فرمان هایی عجیب و دور که آدم هرگز نمی توانست ازشان سر درآورد کورانه عمل میکرد هنوز چند قدم در خیابان اصلی ،نرفته از دور چشمش به دو روشنی افتاد که تاب میخوردند؛ این نشانه های زندگی شادش کردند و او به سویشان شتافت، در حالی که آنها نیز در جهت او می آمدند. نمی توانست بگوید که چرا وقتی دستیارها را بازشناخت آن قدر سرخورد. به هر تقدیر داشتند به دیدارش می آمدند، از قرار فریدا فرستاده بودشان، و فانوسهایی که او را از تاریکی غریوان در پیرامونش رهانید مال
خودش بودند؛ با این همه سرخورد، چیز دیگری را چشم داشته بود نه آن آشناهای قدیم را که وبال گردنش بودند. اما دستیارها تنها نبودند از دل تاریکی میانشان بارناباس قدم بیرون گذاشت. ک فریاد کشید: «بارناباس و دستش را دراز کرد»؛ «مرا آمده ای ببینی؟» تعجب بازدیدنِ او همۀ خشمی را که زمانی به بارناباس داشت از یادش برد. بارناباس با همان مهربانی پیشین گفت: «آره، تو را ببینم، با نامه ای از طرف کلام.» ک داد زد: «نامه ای از طرف کلام سرش را عقب انداخت و هولکی نامه را از دست بارناباس گرفت …