رمان تاوان گناه
عنوان | رمان تاوان گناه (جلد دوم از مجموعه محفل) |
نویسنده | ناتاشا نایت |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 653 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان تاوان گناه (جلد دوم از مجموعه محفل) اثر ناتاشا نایت به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سانتیاگو (همسرم) که توسط یک غریبه گرفته شده، تنها امید من است. با این تفاوت که نمیدانم مرده یا زنده است. و به همان اندازه که ظالم است، تصور اینکه ممکنه رفته باشد غیر قابل تحمل بود، اما اون 9 تا زندگی دارد، هیولای من! هنوز کارش با من تمام نشده بود. و خیلی زود به اتاقم برگشتم و پشت درهای بسته زندانی شدم. دوباره تحت کنترلش بودم …
خلاصه رمان تاوان گناه
“آیوی” وقتی صدای چرخیدن چیزی در قفل رو شنیدم از خواب بیدار شدم با صدای حشرات و سایر حیوانات متفاوته پس از لحظه ای، خواب آلودگیم محو شد و نشستم و زیر نور سایه سپیده دم دیدم که قفل چرخید و در باز شد. از آنچه دیدم نفس نفس زدم امااینطور نیست که فراموش کرده باشم کجام. اسیر کنندهام با شنل تیرهاش در آستانه در ایستاده بود یادم اومد که سانتیاگو چطوری شب قبل از عروسی وارد اتاق خوابم شده بود چقدر گیج خواب بودم و فکر می کردم عزراییله. این شنلها هنوز منو میترسونن و این مرد در لباس عزراییل از این قاعده مستثنی نیست. هیکل بزرگش جلوی
نور خورشید رو که از میان درختان انبوه طلوع میکرد گرفته بود. «چی گفتم؟» مرد پرسید و من به تکاپو افتادم تا چشم بند رو روی چشمام پایین بکشم دستام از خشونت صداش می لرزید. تهدید و نفرت با هر کلمه اش آشکار بود. پارچه چشم بندم مرطوب بود و تموم چشمم رو نمیپوشوند اما چشمام رو بسته نگه داشتم و امیدوارم که متوجه نشه. نمیدونم چقدر خوابیده ام میخوام بپرسم ساعت چنده. چند شنبه اس. بپرسم سانتیاگو کجاست؟ و چه اتفاقی قراره بیفته. اما قبل از اینکه بتونم چیزی بگم بازومو گرفت و من گریه کردم و به طور غریزی سعی میکردم خودم رو آزاد کنم.
نسبت به سایز هیکلش زیادی ساکته. از اتاق گذشت و من حتی یه صدا ازش نشنیدم. دستور داد: «ساکت» و دستام رو بلند کرد دستکشهای چرمیش خنک بودن و وقتی دستهام رو بالاتر برد فقط نوک پاهام روی زمین بودو طناب دور مچم رو به چیزی بالای سرم وصل کرد سپس رهام کرد. من متوجه چیزی بالای سرم نشده بودم. واقعا توجهی به اطرافم نکرده بودم اما الان آویزان شدم، طناب ها توی مچ های دستم فرو میرفتن و وزنم رو آویزان نگه میداشتن. «چه اتفاقی داره میفته؟» در حالی که پشت سرم حرکت میکرد و دستهاش رو روی چشم بند میذاشت پرسیدم. حداقل برای یک لحظه …
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 13/02/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403