دانلود رایگان رمان من و تو مال همیم اثر آیسا سادات حسینی
دانلود رمان من و تو مال همیم اثر آیسا سادات حسینی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
راشین دختر حساسی، که این اخلاقش نامزدش را عاصی کرده و سر همین موضوع به اختلاف خورده اند و بعد از چهار سال بینشون جدایی افتاده در حالی که که راشین منتظر برگشت اوست در کمال ناباوری سامان را با دختر دیگری میبنید، سامان ابراز پشیمانی می کند ولی دیگر جایی در قلب شکسته ی راشین ندارد و …
خلاصه رمان من و تو مال همیم
با ورودم به پذیرایی آقای طلوعی و مصطفی و دیدم که روی مبل نشسته بودن و صحبت می کردن… به طرفشون قدم برداشتم… آقای طلوعی با دیدنم به مبل تک نفره کنارش اشاره کرد و گفت: اومدی؟! بیا اینجا بشین… روی مبل کنارش نشستم… مصطفی هنوزم منو بد نگاه می کرد و دلیل این کارش و نمی فهمیدم… بی توجه به مصطفی نگاهم و به آقای طلوعی دوختم… -به نتیجه ای رسیدین؟ سری تکون داد.. همه چی خیلی سریع داره اتفاق میافته هنوز هیچی معلوم نیست… من یکی کاملا گیج شدم… مصطفی
میگه به یه مدت زمانی نیاز داریم تا بتونیم سر از یه سری چیزا در بیاریم…. شاید پایه نفر دومیم وسط باشه…. پوزخندی روی لبام شکل گرفت که از چشم های مصطفی دور نموند… نگاهم و به نگاه عصبیش دوختم. با صدایی که لحن مسخره کننده ای داشت گفتم: اون وقت چه مدت؟! زل زد بهم و گفت: _نمیدونم باید یه سری تحقیقات انجام بشه… ابروی بالا انداختم. _خوب… پس شما به تحقیقاتتون برسین من و راشین هم از اینجا میبرم. آقای طلوعی سریع گفت: _کجا؟! نگاهم و از مصطفی گرفتم و به آقای
طلوعی دوختم… _ایتالیا… کیارش فکر ایتالیا رفتن و از سرت بیرون کن نمیتونم راشین و بدون خودم بفرستم به کشور دیگه… اصلا خودمم بذارم راشین و چطور راضی کنم؟! مطمئنا اون قبول نمیکنه که باهات بیاد… میدونستم همه ی این حرفاش بهونس و نمیخواد و راشین و با من بفرسته… درکش می کردم… منم بودم نمی ذاشتم.. ولی وقتی خود راشین راضیه و قراره اول عقد کنیم و بعد بریم پس دیگه حرفی نمیمونه باصدای محکمی گفتم:راشین راضیه… تعجب و توی نگاه جفتشون دیدم. از درون خوشحال
بودم ولی بروز ندادم. آقای طلوعی به حرف اومد و گفت: مگه میشه؟! خودش گفت که راضیه؟! _بله خودش گفت… با صدای عصبی مصطفی چرخیدم سمتش. از رو مبل بلند شد و گفت: چی به اون دختر گفتی که مجبور شده باهات بیاد؟!؟!؟ _من چیزی بهش نگفتم… _چرا گفتی یا وعده وعید الکی بهش دادی یا انقدر ترسوندیش که مجبور به قبول این موضوع شه.. وگرنه راشین دختری نیست که قبول کنه با یه مرده غریبه از اینجا بره… از شدت عصبانیت دستام مشت کردم که یه وقت دستام تو صورتش فرود نیاد…