دانلود رمان منتهی به خیابان عشق اثر صدای بی صدا
دانلود رمان منتهی به خیابان عشق اثر صدای بی صدا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
راحیل به اجبار و صلاحدید حاج پدرش در شرف ازدواج با پسری است که هیچ شناختی از او ندارد، برادرش رستگار به او قول داده بوده که همیشه پشت و حامی اش باشد ولی اکنون او ایران نیست و راحیل چاره ای جز اطلاعت از پدر ندارد تا اینکه برای مطلع کردن برادرش مخفیانه مجبور به تماس با دوست رستگار می شود …!
خلاصه رمان منتهی به خیابان عشق
یادم نبود این شکلی وقتی با داداش رستگار دیده بودمش صدای بم و محکمش توجهم را جلب کرده بود اما الان با چشم های نیمه بازم بهتر از اون موقع میتونستم ببینمش. همین که من رو از این خونه داشت میبرد بیرون همینکه به مادرم گفت فرقش با حاج مامان چیه اگه دلش برام نسوزه و کاری برام نکنه… همین ها قوت قلب بود. نه میتونستم دستم رو تکون بدم نه پام رو اما حالا که فهمیده بودم دارم از این خونه میرم… خوشحال بودم. انگار جونم کم کم داشت قوت می گرفت. گاز محکمی به ماشینش داد.
روی صندلی عقب من رو به حالت دراز کش گذاشته بود نشنیدم به حاج مامان چیزی بگه فقط حاج مامان گفت قسمت یادت نره. مهم نبود چه قسمی خورده بود من داشتم از اون خونه میرفتم اینطوری رفتنم با یه مرد غریبه به معنی داشت که یعنی هیچ وقت قرار نبود برگردم. _خوبی؟ میتونی حرف بزنی؟ میتونستم اما هم از ذوق بود هم از درد نمیتونستم راحت دهنم رو باز کنم. _حس میکنی جاییت شکسته؟ فکر کنم آرومی گفتم اما شنید: دارم میبرمت بیمارستان بعدش هم میگم اون پدر… بابات بیاد.
حاج بابا کجا بیاد؟ مگه نمیرفتم که برای همیشه برم؟ سعی کردم دوباره حرف بزنم. _داداش رستگار… _ایران نیست داداشت، نمیتونه هم برگرده نیومدنش عمدی نیست گیره نگرانش نباش میدونه الان پیش منی. _پس چرا می‌خواست به حاج بابا خبر بده؟! چشم هات رو ببند سعی کن بخوابی شاید کمتر درد حس کنی. دردی که من داشتم با خواب حل نمیشد. اصلا با این درد نمیشد خوابید اما چشم هام رو بستم. اما مسافت طولانی تر از انتظارم شد، چشم که باز کردم صداش رو شنیدم. شاید …
خیلی زیبا بود