دانلود رمان پادشاه زمستان اثر میسنا میم
دانلود رمان پادشاه زمستان اثر میسنا میم به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
من مسیحم… مسیح رادان.. مردی که از همسرش خیانت دید و دیگه به هیچ زنی اعتماد نکرد… با اجبار پدرم دختر ریزه میزه ای رو به عقدم درآوردن و تا دلم خواست حرص خیانت زن قبلیمو سرش خالی کردم ولی اون بهم ثابت کرد که همه زنا خائن نیستن ولی من احمق کوتاه بیا نبودم و مدام اذیتش میکردم تا وقتی که یهو غیبش زد. کل دنیا رو زیر و رو کردم تا پیداش کنم. همه جستجوم خلاصه شد تو پیدا شدن جنازه زن موردعلاقم و در آخر یه سنگ قبر وسط سینه قبرستون…چند سال بعد با دیدن زنی بچه به بغل خون در رگام یخ بست … خودش بود… رزای من …!!
خلاصه رمان پادشاه زمستان
همین که از اتاق بیرون رفتم مامان رو دیدم که خوشحالی به سمتم اومد و گفت: چیزی کم ندارین مادر. _نه مامان چیزی مگه قرار بشه که اینو میگین. _مسيح ما حرف زدیم دیگه بعدشم نبینم عروسم رو ناراحت کنیا. _مامان ما حرف زدیم و شرطم یادتون رفته انگار. _هواش رو داشته باش رزا مثل بقیه دخترا نیست. _چشم مامان الان اجازه میدی مهمونا رو بدرقه کنم؟ _برو مادرگ لبخندی بهش زدم و از پله ها پایین رفتم سالن خالی شده بود سمت در عمارت رفتم که آقا جون و علی آقا درحال خداحافظی با مهمونا بودن بعد از یه ساعت
وقتی همه رفتن علی آقا رو کرد بهم و گفت: خان دخترم رو بهت میسپارم روح رزا از برگ گل ظریفتر و پاکتره خیالتون راحت رزا خط قرمز منهگ اقاجون: دخترت دختر منه و از این به بعد اینجا زندگی میکنه و آخرهمین ماه هم جشن ازدواجشون رو میگیرم قبل اینکه بخوان برن عروسی دختر ده گوهرک… بعد از یکم حرف زدن اقاجون با علی آقا خداحافظی کرد و رفت سمت اتاقش و منم با علی آقا به سمت طبقه بالا رفتم که بخواد با رزا خداحافظی کنه سمت اتاقم قدم برداشتم در زدم و بعد از چند ثانیه در اتاق رو باز
کردم که چشمم خورد به رزا که توی آغوش راحله خانم بود و گریه میکرد و مامانم داشت دلداریش میداد و مایسا هم فين فين ميكرد عزیز جونم با لبخند بهشون نگاه میکرد که با دیدن ما سرفه ای کرد و گفت: خب دیگه دخترم رو اینقد اذیت نکنین بذارین با باباشم خداحافظی کنه. سمت عزیز جون رفتم و پشت سرش ایستادم که مایسا اومد و بازوم رو گرفت و سرش رو به بازوم تکیه داد با این حرکتش یاد رزا افتادم که توی اتاق مایسا بهم چسبید و بازوم به آغوش گرفت و سرش رو روی بازوم گذاشته بود لبخندی به مایسا زدم …