دانلود رایگان رمان کما اثر فائزه عبدی (همیشه بهار)
دانلود رمان کما اثر فائزه عبدی (همیشه بهار) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ما انواع عشق و عاشقی را دیده ایم و شاید هم تجربه کرده باشیم، ولی این عاشقی با همه آن هایی که دیدیم فرق دارد؛ این عشق قرار نیست در همین دنیای خاکی اتفاق بیافته! بلکه در یک دنیای بهتر و پاکتر رقم میخورد، دختری شیطون، مهربان، احساساتی و یک کمی زبر و زرنگ، با تصادف همین دختر خانم ماجرا شروع میشود …
خلاصه رمان کما
سوار اتوبوس که شدم، هیچ کدام از آدم هایی را که آن جا نشسته بودند، با آن که همه آشنا بودند، نمیدیدم. فقط او را نگاه کردم که تا وسط های اتوبوس هم آمده بود بدرقه ام، و گریه میکردم جایم را با خانم اردستانی عوض کردم تا وقتی ماشین دور میشود بتوانم ببینمش خیال این که آخرین باری باشد که میبینمش، بی تابم میکرد. لحظه آخر از قاب پنجره اتوبوس اورا دیدم که سرش را بالا گرفته و آرام لبخند میزند. یک دستش را روی سینه اش گذاشته و دست دیگرش را به نشانه خداحافظی برایم تکان میداد. این آخرین تصویری بود
که از زنده بودنش دیدم. بعد از گذشت این همه سال، هنوز آن لبخند آخری اش را یادم نرفته است. حالا دیگر به بودن و ندیدنش عادت کرده ام. میدانم مرا میبیند. با ما و مراقب ماست. من هم بدون حضور او تحمل اینزندگی سخت بعد از شهادتش را نداشتم بعضی وقت ها صدای در زدنش را میشنوم. بعضی وقت ها صدای سرفه کردنش میآید. دخترم قبل از ازدواجش زیاد او را میدید. حتی سر ازدواج دخترم، یکی از دوست هایمان آمد و گفت عباس به خوابم آمده و گفته برای دخترم خواستگار میآید و اسم داماد را هم گفت بود.
و همین طور هم شد. یازده سال با او زندگی کرده ام، حالا هم همین طور است. آن روزهایی که در آمریکا بود، بی آن که من بدانم، مرا همسر آینده خودش میدانست. حالا هم با این که به ظاهر نیست، ولی همسر من است. بعضی وقت ها تپش قلب میگیرم. این همان لحظه هایی است که وجودش را، بودنش را حتی بویش را در کنارم حس میکنم. آن روزها من کلاس های آمادگی برای حج می میرفتم. جزوه هایم را نگاه کرد و با من من آنها را میخواند. حتی معاینات پزشکی را هم آمد و انجام داد. ساکش را هم بسته بود. همه چیز توی …