رمان بترس از من
عنوان | رمان بترس از من |
نویسنده | ساحل بهنامی (راز.س) |
ژانر | عاشقانه، انتقامی |
تعداد صفحه | 1632 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان بترس از من اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
خانوادهی اسکندری، یک زندگی پر از آرامش دارند، تا زمانیکه همسایهی جدیدی به نزدیکی آن ها میآید، آدمی پر از رمز و راز که به همراه خود عشق و تنفر را به ارمغان میاورد، که به همان دلیل رازهایی آشکار میشود که زندگی آن ها را پر از تلاطم میکند …
خلاصه رمان بترس از من
سرم را چسباندم به دیواره آهنی آسانسور و چشم هایم را به روی درهای قفل شده در هم بستم. قمقمه آب را روی صندلی گذاشته و روی تسمه ایستادم. پاهایم را که همراه با حرکتش جان میدادم چشم بستم. مثل کسانی بودم که در دریا غرق شده و حال به روی آب شناور مانده اند. نه تلاشی برای نفس کشیدن داشتم و نه نجات… به نظر میرسید در نقطه درستی قرار داشتم نه قرار بود به خشکی برسم و نه چیزی برای زنده شدن دوباره ام کمک میکرد. شاید روزی وزش باد و امواج جنازه ام را در نقطه ای دور دسترس به لاشه ای برای تغذیه موجودات تبديل میکرد. -فیروزه جان. سمیرای حاضر در
باشگاه متعجبم کرد هندزفری را از گوش هایم عقب رانده و به سمتش برگشتم. لبخندی زد: خیلی وقته صدات میکنم نمیشنیدی. -انتظار نداشتم این وقت شب کسی اینجا باشه. -داشتم میرفتم بالا چراغهای روشن توجهم رو جلب کرد. آقای پنت هاوسی هم کلید استخر و گرفته و از در پشتی رفت و آمد میکنه و کلا این در ورودی رو قفل کرده ابروهایم را بالا انداختم آقای پنت هاوسی به پسر جوان میآمد. -یکم خسته بودم گفتم ورزش کنم شاید سرحال بشم. -راحت باش عزیزم آخر هفته هستی برنامه بچینیم بریم یه دوری بزنیم؟ -دارم میرم شیراز عزیزم. -به به.. میری به وطن خوش بگذره
حسابی سلام ویژه به مادر برسون. تشکراتم کوتاه بود، سمیرا با تماسی که گرفته شد تنهایم گذاشت سری چرخانده و به در استخر نگاهی انداختم از قفل شدنش مطلع نبودم. در شیشه ای مات با قفل بودن و نبودن چندان هم نمیتوانست در حفظ حریم خصوصی موفق عمل کند. تا آخر هفته نگین روزش را بیرون از خانه و من در تنهایی سپری کردم چمدان نگین را هم برایش بستم چمدان ها را جلوی در چیده و به تماشایشان ایستادم. از هر سفری چه کوتاه و چه بلند لذت نمیبردم شاید بیش از اندازه به خانه بودن خو گرفته بودم. شاید هم چون ترجیح میدادم مامان را اینجا در کنارم داشته باشم …
- انتشار : 19/10/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
واقعاً قشنگ بود ،و اتفاقات داخل داستان باعث میشود داستان حوصله سر بر نباشد
خیلی خوب بود 😭
خیلی زیبا و قشنگ بود