دانلود رمان یک تبسم اثر مامیچکا
دانلود رمان یک تبسم اثر مامیچکا به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
منصور و شیرین زندگی جالبی ندارند. پر از کشمکش و سردی، تنها دلخوشی شیرین، دخترشان شادی است و تنها ریسمانی که او را در این زندگی نگه داشته است ولی برای منصور اینطور نیست، بالاخره تصمیم به جدایی میگیرند ولی همه چیز انطور که شیرین میخواهد پیش نمیرود …
خلاصه رمان یک تبسم
سالاد را برداشتم و به طرف میز ناهار خوری رفتم. آقا امین همسر سارا داشت با شادی بازی میکرد. رو به شادی گفتم: شادی جان… عمو رو اذیت نکن. امین به من لبخندی زد و گفت: اذیت نمیکنه شیرین خانم. من هم لبخندی تحویلش دادم امین مردی بود حدود سی ساله و فقط دو سال از سارا بزرگتر بود… مهندس برق بود و تو وزارت نیرو کار میکرد. یک پیراهن آبی راه راه تنش بود با یک شلوار راسته… با خودم فکر کردم منصور عمرا اینجوری جایی برود. حتی برای اینکه خونه ما بیاید کت و شلوار و حتى كراوات فراموش
نمیشد. همیشه خیلی جنتلمن و آقا. سالاد را روی میز گذاشتم و دوباره به آشپزخانه برگشتم… به مامان گفتم: پس بابا کی میاد؟” مامان در قابلمه را برداشت و تا قورمه سبزی را دوباره هم بزند بخار غلیظی به هوا بلند شد و گفت: الانا دیگه باید برسه لابد تو ترافیک گیر کرده. سارا در حالیکه سس را داخل ظرف های کوچک می ریخت گفت: تو رو خدا انقدر عجله نکنین زندایی.. دایی که دیر نکرده الان زمستونه و هوا زود تاریک میشه وگرنه مگه ساعت چنده؟ زیر لب گفتم: باشه گشنمونه. سارا خندیدو گفت: دختر تو همیشه گشنهای. من
موندم با این همه چیزی که میخوری چرا چاق نمیشی؟ پارچ را برداشتم و ابروهایم را چند بار به نشانه غرور بالا انداختم. سارا باز خندید. مامان قاشق را به لبه قابلمه زد و درش را گذاشت و گفت: این جغله بچه مگه میذاره گوشت به تن این بمونه. با شگفتی خندیدم و گفتم: این؟ مامان؟ این؟؟ مامان با جدیت برگشت و گفت: اره دیگه.. تو رو میگم. بعد رو به سارا گفت: سارا نمیدونی که… از صبح تا شب عین بچه ها دنبال شادی میدوه… اون شادی هم بشینه به طرف این بلندش میکنه. سارا با یک لبخند شیطنت آمیز به من اشاره کرد …