دانلود رایگان کتاب تب طلا اثر جک لندن
دانلود کتاب تب طلا اثر جک لندن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
در قرن نوزدهم میلادی در قاره آمریکا، جریانی در حال وقوع بود که آنرا تب طلا مینامند. این جریان بدین صورت بوده که خبر از کشف طلا در یکی از معادن داده می شده و تمام افراد به آن معدن برای یافت طلا، یورش می برده اند تا شاید مقداری طلا کسب نموده و از طریق آن به ثروتی هر چند اندک برسند. جک لندن از این واقعه الهام گرفته است. او در این کتاب به تحلیل واقعیت های زندگی، عواطف، روح، احساسات، افکار، نقشه ها و آرزوهای قهرمان داستانش پرداخته است. «جک لندن» تمام خشونت و حزن سبک ناتورالیسم را در آثارش به تصویر میکشد …
خلاصه کتاب تب طلا
در یکی از روزهای سرد زمستان شهر داوسون، میان مغازه بزرگ كمپانی آلاسکالوسیل آرال دوشیزه زیبای فروشنده سبزی هالافومه را در مقابل میزکار خود دعوت کرد. با وجود گرمای شدید بخاری قرمز شده، لوسیل آرال میلرزید دستکش های خود را در دست داشت و به گرمای بی اندازه مغازه توجهی نمیکرد. این مادموازل در اثر رلهائی که در دسته های كوچك تاترال «پلاس اپرا» به عهده میگرفت میان شهر داوسون شهرت زیادی کسب کرده بود. لافومه ناچار تقاضای او را پذیرفت وارد مغازه شدو با او دست داد خانم با ملاحت
مخصوصی اظهار تاسف کرد و گفت: یک هفته است وضع شهر هیچ خوب نیست، مردم روحیه ندارند اتفاقی را که قرار بود در سکیف میچلی انجام بگیرد متوقف شد خاکه طلا ابداً جریان ندارد و بیشتر اوقات قسمت جلو اپرا از جمعیت خالی مانده و قریب ۱۵ روز است کوچکترین اطلاعی از خارج به ما نمیرسد شهر در خواب عمیقی فرو رفته و جنب وجوشی از طرف مردم دیده نمیشود بنابر این وظیفه ماست که مردم را حرکت بدهیم و وسائل تفریح آنها را از هر جهت تهیه کنیم و حتماً در این کار موفق خواهیم شد از طرفی همان طوری که
شما میدانید با ویلدواتر قطع علاقه کردم. در همین زمان دو تصور واهی در نظر لافومه مجسم گردید یکی از آنها مربوط به ژوی گاستل دوست خود او بود و دیگری ارتباط به خود او داشت و به نظرش آمد در برابر اشعه ماهتاب وسط دشت پر برفی قرار دارد از طرف ویلدواتر هدف گلوله قرار گرفته است. ولی بنا به پیشنهادی که لوسیل در خصوص تاسيس وسائل تفریح مردم به او مینمود لازم بود عجالتاً از افکار واهی خود منصرف گردد و به پیشنهاد مادموازل گوش بدهد بنابراین از او پرسید: بسیار خوب وظیفه ای را که من باید …