دانلود رایگان کتاب سرزمین جذامی ها اثر بهمن انصاری
دانلود کتاب رمان سرزمین جذامی ها از نویسنده بهمن انصاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه کامل با ویرایش و لینک مستقیم رایگان
سرزمین جذامیها، مجموعهای از بیست داستان کوتاه و بیست قطعه ادبی میباشد. داستانهای کوتاه این مجموعه از دو بخش «داستانهای کلاسیک» و «داستانهای پستمدرن» تشکیل شدهاند و همچنین قطعات ادبی نیز تلفیقی از دو سبک کلاسیک و پستمدرن میباشند. سرزمین جذامیها پس از رمانِ موفق و شاهکارِ مسلخ روح، دومین اثر داستانی بهمن انصاری میباشد. محوریت اصلی این کتاب، موضوعات داستانهای آن، «زندگی کارگران»، «مشکلات کودکان کار»، «معضلات زندگی زنان»، «روشنفکران سرخورده»، «هنرمندان متعهد» و… میباشد. بنابراین کتاب حاضر، اولین و احتمالا مهمترین کتابی است که مستقیما به مشکلات قشر فرودست جامعه پرداخته است. در واقع این کتاب، صدای قشر ضعیف اجتماع است.
خلاصه کتاب رمان سرزمین جذامی ها
پیرمرد، مغزش همچنان درد می کرد. کمی آنسوتر – درست در کنار درختی نیمه خشکیده- تکه سنگ خوشدستی توجه اش را به خود جلب کرد. سیگار نصفه و نیمه خود را به زمین انداخت و به سوی سنگ رفت. عجب سنگی بود! محکم! با نوک تیز! کمابیش به شکل مثلثی نامنظم! خم شد و آن را برداشت. کمی بعد در حالی که سنگ را در مشتش می فشرد، به سوی غار مأمنش حرکت کرد. مسیر، طولانی نبود. اما چگونه پیمودن همان را هم متوجه نگردید.
چرا که در تمام این مدت، سرگرم اندیشیدن به تکه سنگی بود که در دست داشت. به خود که آمد، خود را روبروی غار دید. مطابق معمول؛ با مشقتی نه چندان نامأنوس، سربالایی تند را با سه جهش پیمود و پا در دهانه غار بگذاشت. هنوز شکاری برای امروز به دست نیاورده بود و شکمش به نشانه اعتراض- و شاید التماس- قورقور می کرد. اما او بی توجه به خمیازه های کسل کننده معده اش، به سمت دیواره غار حرکت کرد. یک نگاه متحیرانه به سنگ و یک نگاه موذیانه به دیوار انداخت. سپس کار خود را آغاز کرد …
با تیزی نوک سنگ، دیوار را خراشید و با خطوطی کج و معوج، به آرامی دو گوسفند شاد را در دل دیواره غار، حک کرد. سپس با خراش دادن چند خط عمودی کوتاه، مرتعی برایشان مهیا نمود. گوسفندان، بی دغدغه مشغول چریدن بودند.
پیرمرد با خود اندیشید: «یک مشت احمق! با دایره دید محدود! نشخوارکردن علف های پیرامون، به گونه ای خرسندشان کرده که گونه هایشان گل انداخته است! انگار مرگ را دور زده اند! هه! این نشخوارکردن را چه سود؟ کسی چه می داند! اما قرن ها بعد به چند تکه استخوان باقیمانده شان خواهم خندید! در آن روز چه کسی اینها را به یاد خواهد آورد؟ چه کسی حضور در این مرتع سرسبز را یادآوری کرده خرسندی امروزشان را استمرار خواهد بخشید؟ دایره حقیر دنیایشان، بدجور نفرت انگیز است …»