رمان قاتل ضدگلوله

عنوانرمان قاتل ضدگلوله
نویسندهبهار
ژانرعاشقانه، مافیایی، بزرگسال، هیجانی، رازآلود
تعداد صفحه1503
ملیتخارجی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان قاتل ضدگلوله اثر بهار به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

این داستانی درباره‌ی فداکاری است، درباره‌ی مرگ، عشق، آزادی، هیون آنتونلی و کارماین دمارکو در دو موقعیت کاملا متفاوت بزرگ شده‌ اند، هیون، یک برده‌ي نسل دوم، که در خانه‌ای وسط صحرا محبوس شده، روزهایش پر از کارهای سخت و بدرفتاری‌های وحشتناک است، کارماین، در یک خانواده‌ی ثروتمند مافیایی به دنیا آمده، یک زندگی پرمزایا و افراطی دارد. حالا، چرخش تقدیر سبب می‌شود که دنیای این دو نفر با هم تلاقی کند که میون تارهایی از دروغ و رازها گرفتار بشوند! آن‌ها می‌فهمند که گرچه در ظاهر با هم فرق دارند اما در باطن، نقاط مشترک خیلی بیشتری بینشان هست …

خلاصه رمان قاتل ضدگلوله

کارماین جلوی انباری ایستاد، كيف تنها چیز حاضر در اونجا بود برای یک لحظه خیره شد سرش رو تکون داد بعد در فلزی رو بست و قفل رو کار گذاشت. کلید رو توی جیبش انداخت و سمت در بعدی رفت تا از فروشگاه یه نوشیدنی بخره به جز صندوق دار کسی اونجا نبود اصلا نگاهی به کارماین ننداخت، دماغشو تو یه مجله مزخرف زرد فرو کرده بود. کارماین پول یه بطری کوکای گیلاس و شکلات توبلرون رو پرداخت کرد. تو راه برگشت با دیدن یه کاغذ چروک خورده که روی شیشه نزدیک در خروجی چسبیده بود از حرکت ایستاد کاغذ رو کند در حالی که توی تاریکی به سمت پارکینگ می‌رفت اون رو خوند.

کلمه‌ گمشده بالاش نوشته شده بود، به رنگ مشکی منحوس و بزرگ عکس آشنایی هم از نیکولاس بارلو رو اون بود همون لباس مورد علاقه‌ش تنش بود، همون شلوار شش جیب کلاه بیس بالش رو هم رو سر داشت. کارماین روزی که این عکس گرفته شد رو به یاد آورد. چشم‌هاش سوخت، حتی تونست خودش رو به صورت محو در پس زمینه‌ی عکس ببینه چند روز قبل این که دوستیشون از هم بپاشه، اون‌ها توی دریاچه بودن… قبل این که زندگیشون به طرز دراماتیکی از این رو به اون رو بشه آخر اون روز کار هر دوشون به اورژانس کشیده بود نیکولاس یه مچ پای تاب خورده داشت و کارماین یه

زخم تو ابروش. آن‌‌ها روی پرستاری به اسم جین شرط بستن. تنها شرطی که پسرا بستن و عملی نشد چرا که هم نیکولاس مرده بود و هم پرستار! نور اندکی از چراغ خیابون می‌تابید و ماشین کارماین که انتهای پارکینگ پارک شده بود رو کمی روشنایی می‌بخشید. غروب اومده و رفته بود، یه روز کامل همین طوری گذشت شب کریسمس خانواده‌ش رو از دست داد. سوار ماشینش شد چراغ داخل رو روشن کرد تا کاغذ رو بهتر ببینه. وقتی متوجه شد که برای پیدا کردنش جایزه هم گذاشتن حس گناه از درون بهش نیشتر زد کلمه‌های هیون توی سرش اومد. چه اتفاق‌ های دیگه ای قراره به خاطر من بیفته؟ …

دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است

دیدگاه کاربران درباره رمان قاتل ضدگلوله
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها