دانلود رایگان رمان برج کبوتر (بازنویسی بدون سانسور) اثر فریبا حاتمی
دانلود رمان برج کبوتر (بدون سانسور و بازنویسی شده) اثر فریبا حاتمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ترنج خاتون به همراه مادر و برادرش در خانه ای اعیانی در اصفهان زندگی میکنند، با ورود ناخواسته جهانگردی خارجی به اندرونی در غیاب مادر و برادرش، اتفاقاتی دور از ذهن برایشان میافتد که …
خلاصه رمان برج کبوتر
آنجا که بودم دیگر از سیاهی و تاریکی شب نمیترسیدم… خانهی خودمان بود. امن ترین جای دنیا! مرد زخمی تکانی خورد و زیر لب چیزی گفت از حرفی که زد چیزی دستگیرم نشد. انگار به زبانی غیر از زبان ما حرف میزد از همان فاصله ای که با او داشتم آرام گفتم: طاقت بیاورید! الآن طبیب میرسد! لب هايش دوباره تکانی خورد و این بار بلندتر از قبل گفت: آب… -آب میخواهید؟ به جای جواب با ناله ای ضعیف سرش را کمی تکان داد به کوزهی آب و پیالهی گلی مش سیف الله که توی مجمع مسی کنار صندوقچه جا خوش کرده بودند
نگاه کردم. گیرم که اینجا آب باشد، من چطور به این مرد غریبه آب بدهم؟ من حتی میترسیدم که به او نزدیک شوم دیگر چه برسد به اینکه بخواهم به او آب هم بدهم غیر از این چطور میشد خودم دست تنها، به او که نمیتوانست حتی از جایش بلند شود، آب بدهم؟ با عذاب وجدان گفتم: اینجا آب نیست! صبر كنيد الآن مش سيف الله میآید و برایتان آب میآورد. مرد بیچاره دستان گل آلود و خون گرفته اش را کمی بلند کرد و نالید. چه میگفت که من نمیفهمیدم؟! دوباره چشمانم روی کوزهی آب نشست. انگار کوزهی مش
سیف الله چشم داشت و با غضب مرا نگاه میکرد و با زبان بی زبانی میگفت چطور دلت میآید یک ذره آب را از این مرد مفلوک دریغ کنی؟! روی از کوزه گرفتم و زیر لب شیطان را لعنت کردم. با خودم گفتم، کاش من هم با انیس رفته بودم برای چه اینجا تنها کنار این نشسته ام؟ تنها نشستن در یک اتاق با یک مرد نامحرم حتی اگر مثل این مرد زخمی و نیمه جان هم باشد، کار درستی نیست. شتابان از جا بلند شدم تا از آنجا بروم. این طور دیگر ناله هایش را هم را نمیشنیدم و لازم نبود دروغ سرهم کنم دستم به چهارچوب در بود که …