رمان عطر کلاسیک
عنوان | رمان عطر کلاسیک |
نویسنده | ستاره شجاعی مهر |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 670 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | سایت رمان بوک |
دانلود رمان عطر کلاسیک اثر ستاره شجاعی مهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سوفی که با سورن سوئیت بالای خانه ی عمه شان زندگی می کند، او درگیر مشکلات عمه و دخترعمه هایش می شود حالا بعد از، مرگ عطا پسرعمه و نامزدش به دست پلیس هنگامی که برای قاچاق عتیقه رفته بوده، بدنبال مدرک برای بی گناهی عطا می گردد! به همین دلیل نزد دوست و عامل اصلی این ماجرا فرد کارخانه داری به نام (جابر ) می رود و در آنجا …
خلاصه رمان عطر کلاسیک
چشمانم می سوخت و سرم ذوق ذوق می کرد هنوز در اتاق عملی که ساعتی پیش نهال را روی برانکارد خواباندند و راهی آن جا کردند، باز نشده بود. هیچ پرستاری هم بیرون نیامد و محض خوشی دل ریش شده ی ما حرفی بزند تا شاید این بغضی که دو دستی بیخ گلویم را گرفته بود اندکی سر انگشتانش را شل کند. عمه فخری در اتاقی دیگر بستری بود. قلبش نتوانست این حجم از درد را تحمل کند. مگر می شد راحت بنشیند سرجایش و ببیند دسته گل دیگرش دارد مانند آب خوردن پر پر می شود؟!
یکبار سر عطا از پله ها سقوط کرده بود. این بار را مطمئن نبودم بتواند سر پا شود. یک مادر چند بار گنجایش دارد که داغ فرزند ببیند؟ صدای نینا خاموش شده بود نگاهم که دوخته شد در پس صورت بی آرایشش، اشک هم نداشت. به حال نینا غبطه می خوردم، زود کنار می آمد با همه چیز سورن کم تحمل شده بود و مدام در راهرو قدم رو می رفت. رهام آمد. می دانستم سورن از قبل خبرش کرده است تنها بود و هراسان و نگران سمتمان آمد. -نهال کجاست؟ چه بلایی سرش اومده؟ سورن جلویش ایستاد و
سر تکان داد: فعلا اتاق عمله. بیا بشین. کلافه دست انداخت میان موهایش. نگاهش که به من افتاد، مردمک های سیاه لرزانش واقعیتی را که سعی داشتم پسشان بزنم، به رخم کشید. نهال فقط چند قدم با مرگ فاصله داشت. خون پخش شده ی کف سرامیک حمام از جلوی چشمم پاک نمی شد. کنارم روی صندلی نشست. نهال که حالش خوب بود. رهام بد موقعی را انتخاب کرده بود برای حرف کشیدن از دهانم من نفس هم به زور می کشیدم. زیر پلک هایم دوباره خیس شد. -سوفی. سر چرخاندم به
طرفش عضلات صورتش منقبض شده بود و چشمانش فریاد میزد چقدر از این وضعیت پیش آمده سرگردان و پریشان است. زبان دور لبم کشیدم و قبل از حرف زدن، آب دهانم را قورت دادم. _برده بودمش بیرون. صدایم با بغض بیرون آمد. _فرنگیس سر راهمون سبز شد و دوباره شروع کرد التماس کردن. انگار مرتکب بزرگترین گناه عمرم شده بودم که اشک هایم شدت گرفت. _فکرشم نمی کردم باز بیاد. بغض خش انداخت در کلامم و مانع شد تا بتوانم حرف بیشتری بزنم رهام با دلسوزی خودش را جلو کشید و….
- انتشار : 07/12/1401
- به روز رسانی : 20/09/1403
So so