کتاب شب آواز
عنوان | کتاب شب آواز |
نویسنده | آیزاک آزیموف |
ژانر | علمی تخیلی |
تعداد صفحه | 20 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب شب آواز اثر آیزاک آزیموف به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
«شب آواز» یکی از داستانهای کوتاه آیزاک آسیموف است که در آن تخیل و حقیقت را در هم آمیخته تا داستانی دوستداشتنی بسازد؛ داستانی که آدمی را به اندیشیدن وامیدارد …
خلاصه کتاب شب آواز
داستان از این قراره که اندرو از یک دختر خوشش آمده بود. یک دختر استثنایی. خودش میگفت دختره فرشته است. نمیتونست بدون اون زندگی کنه. دختره توی همه گیتی تک بود و بدون اون دنیا تیکههای ریز ریز شده بیکن بود که کرده باشند توی گریس. میدونی خودت؛ از همین حرفهایی که عاشقها میزنند. مشکل اینجا بود که آخرش دختره جوابش کرد و ظاهرا همچین یک جورای ناجوری هم جوابش کرده بود. هیچ اهمیتی هم نداده بود به احترامی که اندرو برای خودش قائل بود. حسابی تحقیرش کرده بود. زیر دماغش بشکن زده بود، به اشکهاش هم بیاحساس خندیده بود. منظورم این نیست که کلمه به کلمه همه این کارها رو کرد. میخوام احساسی رو که اون به من منتقل
کرد شرح بدم. نشست اینجا پیش من مشغول خوردن شد، اینجا توی همین اتاق. دلم براش سوخت. بهش گفتم متاسفم مورتنسون ولی تو نباید با خودت اینجوری کنی اگه وایسی درست فکر کنی میبینی که اون فقط یک دختر بوده نگاه کنی توی خیابون یه عالمه شون دارند رد میشند. به تلخی گفت: داداش جون اصلا از این به بعد دیگه نمیخوام توی زندگیم هیچ زنی باشه البته بجز زنم که همین امروز و فرداست که گیرش بیفتم. مسئله فقط اینه که دلم میخواد این کارهاش رو جبران کنم. گفتم: کارهای زنت؟ گفت: نه بابا چرا باید بخوام کاری با زنم بکنم؟ میگم میخوام کاری برای این دختره که این جور بیاحساس من رو دک کرد بکنم. -مثلا چه کار؟ -مرده شور ببره! نمیدونم. چون هنوز
دلم براش میسوخت، بهش گفتم: شاید کاری از من بر بیاد، من میتونم از یک روح که قدرتهای خارق العادهای داره استفاده کنم، البته یک روح کوچولو. انگشت شست و اشارهام رو حدود دو سانت باز کردم تا مطمئن بشم منظورم رو فهمیده که میتونه خیلی کارها بکنه. راجع به عزازل باهاش صحبت کردم البته اون هم حرف من رو باور کرد. معمولا دیدهام که وقتی قصهای تعریف میکنم اعتقاد عجیبی همراهمه. رفیق جون! وقتی تو شروع میکنی قصه گفتن جو ناباوری چنان دیواری درست میکنه که باید با اره برقی ببریش ولی برای من اینجوری نیست. هیچ چی مثل معروف بودن به صداقت و با صراحت و بی غل و غش صحبت کردن نمیشه. همین که بهش گفتم چشماش برق زد …
- انتشار : 14/12/1403
- به روز رسانی : 14/12/1403