رمان آسیب مغزی
عنوان | رمان آسیب مغزی |
نویسنده | فریدا مک فادن |
ژانر | ادبیات داستانی، ادبیات معاصر |
تعداد صفحه | 705 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان آسیب مغزی اثر فریدا مک فادن به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
رمان «آسیب مغزی» اثری هیجانانگیز و روانشناختی از فریدا مکفادن است که خوانندگان را در مسیری پر پیچ و خم از حقیقت و توهم به چالش میکشد. این رمان داستان دکتر چارلی مککنا را روایت میکند، جراح مغز و اعصاب موفقی که زندگی به ظاهر کامل او در یک لحظه دستخوش تغییر میشود. داستان با حملهای مرموز به چارلی آغاز میشود که منجر به آسیب مغزی شدید او میگردد. پس از این حادثه، چارلی خود را در دنیایی از سردرگمی و عدم اطمینان مییابد. خاطرات او از شب حادثه مبهم و پراکنده است، و تلاشهایش برای بازسازی وقایع آن شب با موانع متعددی روبرو میشود …
خلاصه رمان آسیب مغزی
_چشمهات رو برام باز کن. دختر بسیار زیبایی با موهای بلوند مقابلم نشسته و به من لبخند میزند. از لبخندش خوشم میآید. دندانهای خیلی ردیفی دارد و روی بینی کوچکش کک مکی است. احساس میکنم چیزی دستم را نوازش میکند. نگاهم را بر میگردانم و متوجه میشوم آن دختر بلوند دستم را در دستش گرفته است. دستش خیلی نرم است. مثل دست بچهها. دختر بلوند میگوید: خیلی خوبه حالا ازت میخوام چشمهات رو باز نگه داری. چشمانم را باز نگه میدارم و روی لبخند دختر تمرکز میکنم. سخت است. خیلی خستهام. چشمهایم خیلی خوب است. او میگوید: خوبه. دستمال سردی را روی پیشانی و گونههایم میمالد و به خودم میلرزم. یک قطره آب روی گونهام میلغزد
و از گردنم پایین میآید. _تو چه چشمهای قشنگی داری، رنگش خیلی غیرعادیه، بنفشه مثل رنگ چشمهای الیزابت تیلور. بنفش مثل ارغولی است. چطور ممکن است چشمهای بنفشی داشته باشد؟ ارغوانی رنگ طبیعیای برای چشم نیست. دختر بلوند میگوید: به من گوش کن ازت میخوام اگه اسمت رو گفتم انگشت شستت رو بیاری بالا، باشه؟ اسم نوشته شده روی لباس دختر را میخوانم. ایمی، به نظرم اشناست. فکر کنم قبلا دیدمش، دستش به نظرم خیلی نرم است. مثل دست بچهها. او میپرسد: اسمت سوزانه؟ اسمم سوزان است؟ فکر نمیکنم. به نظرم آشنا نمیآید. -نه تقريباً مطمئنم که اسمم سوزان نیست. -اسمت لیز است؟ فکر نمیکنم اسمم لیزا هم باشد. خب اسم چیست؟ ظاهرا
چیزی است که قطعا باید بدانم. اما مطمنم که اگر اسمم را بگوید. بلافاصله تایید میکنم. به سمت راستم نگاه میکنم و یک نفر دیگر را کنار ایمی میبینم. زن مسن تری است که موهای خاکستریاش را عقب کشیده و جمع کرده. هر چند خیلی از تارهای موهایش شل شده و دور و بر صورتش ریختهاند. عینک کائوچویی خاکستریای دارد که از تیغه بینیاش به پایین لیز خورده، به لباسش نگاه میکنم تا اسمش را بفهمم اما چیزی نمیبینم. زن دیگر میپرسد: چطور همیشه سرش به سمت راست چرخیده؟ ایمی توضیح میدهد: گاهی آسیب وارد شده به سمت راست مغز باعث نادیده گرفتن سمت چپ میشه. اساسا توی تمرکز کردن و توجه به محرکهای سمت چپش مشکل داره. -پس نمیتونه …
- انتشار : 25/11/1403
- به روز رسانی : 28/11/1403