رمان محذور
عنوان | رمان محذور |
نویسنده | اعظم کلانتری (یاسی) |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 1630 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان محذور اثر اعظم کلانتری (یاسی) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
سارا با پدرش زندگی میکند و نامزد کرده، آن ها در کنار خانواده عمه اش در یک ساختمان خانه دارند، شب عروسی سارا و بهرام، پدر سارا فوت میکند! سارا دچار غم و اندوه بسیار و افسردگی شدید میشود و به همین خاطر و بی اطلاع بودن از بارداری اش جنین سقط شده و باعث اختلاف او و بهرام و جداییشان میشود، آزاد پسرعمهی بزرگتر او برای حل اختلاف سارا و بهرام تلاش زیادی میکند اما …
خلاصه رمان محذور
نگاهش را از آرزو که مشغول حرف زدن با گوشی بود گرفت و با برداشتن کاور کت و دودی رنگش از داخل کمد، تمام حواسش را به مادری داد که از وقتی وارد اتاقش شده بود؛ او هم دنبالش راه افتاده و بی حرف تماشایش میکرد. پیامی به راننده داد پشت پلکش را بی حوصله خاراند و کاور را گوشه تختش طوری که به دست مادرش برخورد نکند؛ پرت کرد. و پیراهن سفید رنگش را از زیر لایه کت بیرون کشید و چشمش به چروک مختصر لبهی بیرونی اش افتاد. همین که نگاه ناراضی اش را به آن دوخت مادرش به سرعت از جا بلند شد و یقهی پیراهن را از میان دستش بیرون کشید و با لبخندی
گرم رهایش کرد و سراغ میز اتو رفت او هم سراغ میز کارش رفت اوراق امتحانی دانشجویانش را داخل کاوری دکمه دار جای داد و داخل کیف چرمش گذاشت در حال باز کردن دکمه های پیراهن سابقش، نگاهی نیم بند به خود انداخت. آینه هم خستگی اش را فریاد میکشید پشت پلک هایش از بی خوابی تیر میکشید و باید این مراسم عروسی را سامان میداد به قدری برایش مهم بود که نتواند خواسته هایش را نادیده بگیرد و بالطبع، بابتش با کامران و بقيه درگیری لفظی پیدا کند. روان نویس نوک مدادی اش را از داخل کوزهی سفالی کوچک که هدیه خواهرش از روستایی در کرمان بود برداشت
و روی کیف گذاشت که فراموشش نکند. عادت به استفاده از خودکار نداشت و محال بود جز روان نویس سبز رنگش، با خودکار و خودنویس و روان نویس دیگری، کارش را انجام دهد. پیراهن نخودی رنگش را از تن بیرون کشید و آن را لبه تخت قرار داد که موقع برگشت داخل سبد لباس ها بیندازد. تمیز بودن را تا حدودی به شکلی وسواس آمیز رعایت میکرد و در مقابل هیچکس کوتاه نمیآمد. همین که قصد کرد روی تخت بنشیند و منتظر بماند، سرو کله مادرش پیدا شد پیراهن اتو کشیده را به دستش داد و او با خرسندی لبخندی تشکر آمیز تقدیمش کرد. پشت به مادرش شلوارش را هم عوض کرد …
- انتشار : 08/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403