رمان صدای آخر خط
عنوان | رمان صدای آخر خط |
نویسنده | جان مارس |
ژانر | روانشناسی، ادبیات معاصر، ادبیات داستانی |
تعداد صفحه | 584 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان صدای آخر خط اثر جان مارس به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
«لورا»، همان صدای آرامش بخش و دوستانهای است که وقتی در حال فکر کردن به خودکشی هستید، در آنسوی تلفن میشنوید. همکاران لورا، عاشق او هستند و زندگی در کنار سه فرزند و همسرش، بی نقص به نظر میرسد، حداقل اینها چیزهایی است که لورا تصور می کند. حقیقت این است که «لورا» دوست ندارد کسی را نجات دهد. او می خواهد آن ها بمیرند، و در صورت امکان، خودش هنگام مرگ آن ها در آنسوی خط تلفن حضور داشته باشد. همسر باردار «رایان» یکی از همان افرادی است که با کمک و تشویق «لورا» به زندگی اش پایان داده است. «رایان» اکنون خشمگین است و به فکر انتقام. اما این موش و گربه بازی خطرناک، برنده ای نخواهد داشت—فقط مرگ خواهد بود و حقیقت در مورد «لورا» …
خلاصه رمان صدای آخر خط
توی کتابخانهاش چرخی زدم تا از بین دهها کتابی که دانلود کرده و هنوز شروعشان نکرده بودم یکی را انتخاب کنم. بی بروبرگرد رمان حوصلهام را سر میبرد صفحه به صفحه که پیش میروی آن تمرکزی که باید بگذاری تا یادت بماند تا اینجا چی خواندهای و کی به کی بوده خیلی خسته کننده است. واقعاً ترجیح می دادم به جایش یک برنامه تلویزیونی دانلود کنم روی گوشیام و بنشینم تماشا کنم ولی اگر جانین، مدیر شعبه مان میدید، اخم میکرد؛ از این رفتار مثل خیلی چیزهای بی اهمیت دیگر بدش میآمد و از هفت ماه پیش هم که مسئولیت اینجا را به عهده گرفته، این را خوب حالی مان کرده بود. مقدمه یکی از داستانهای جنایی – روان شناختی را به زور داشتم
تمام میکردم که تلفنم زنگ خورد گلویم را صاف کردم و لغزیدم. توی قالب همیشگی، مثل هنر پیشهای که دارد خودش را آماده میکند برود روی سن. با اولین کلماتی که تماس گیرنده میشنود خیلی چیزها ممکن است به دست بیاید یا از دست برود. زیادی مشتاق ظاهر شوی خیال میکنند خوش بین تر از آنی که بتوانی باهاشان همدردی کنی. زیادی هم بی احساس حرف بزنی، این خطر را به جان خریدهای که شبیه آدمی خود رأی به نظر برسی که میخواهد ملامتشان کند. دوست دارم خیال کنم که میتوانم تعادل خوبی بین این دو برقرار کنم. یک دختر نوجوان زنگ زده بود؛ فهمیده بود حامله است و نمیدانست چطور باید به پدر و مادرش بگوید.
با دلسوزی حرفهایش را گوش کردم سؤالهای بیپایان همیشگیام را درست سر جای خودشان ازش پرسیدم و فکر کردم اگر افی تو چنین دردسری بیفتد چه واکنشی نشان میدهم. لابد اصرار میکردم بچه را بیندازد ولی احتمالاً نگهش میداشت فقط برای این که فرقی با بقیه داشته باشد و البته مایه دردسر بشود. دختر پشت خط کمی گریه کرد. من هم وانمود کردم که برایش ناراحت شده ام و آخر سر، تا مکالمهمان تمام شود دختر تصمیم گرفت به خالهاش که باهاش صمیمی بود بگوید توی چه مخمصهای افتاده تا اینجوری بفهمد فاز خانوادهاش چیست. بعد از یک تماس کوتاه دیگر کم کم شیفتم داشت تمام میشد و داشتم جمع میکردم بروم سر کلاس کشنده یوگا …
- انتشار : 25/06/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403