دانلود رمان تریاق اثر هانی زند
دانلود رمان تریاق از هانی زند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
کسری فخار تاجر سرشناس و موفق که با لقب عالی جناب در تمام شهر شناخته شده است و کسی را بالاتر از خود در کار و تجارت نمی داند، ماجرا از آنجایی آغاز میشود که رقبایش برای زمین زدنش دست به دامن یکی از بزرگ ترین خلاف کارهای جنوب شهر یعنی پنجه طلا می شوند، نوارهای پیروز برای جناب فخار از هم گسیخته میشود اما او از باعث رسواییش نمیگذرد و برای این کار نقشه های خودش را دارد …
خلاصه رمان تریاق
من تعریفی از مرد برای خودم نداشتم اولین مردی که در زندگی ام شناختم غلام بود که همیشه روی تشکچه گوشه اتاق مینشست و هرچیزی که به دستش میرسید را دود می کرد. بقیه مردهای دوروبر من هم تقریباً همان شکلی بودند؛ دوستان غلام، مردان ساکن توی اتاق های حیاط خانه اختر همسایه دو در آن طرف تر توی کوچه همه و همه با آنچه از تلویزیون سیاه و سفید اتاق زیور یا بعدها از آنچه که بعضی دخترکان مدرسه با آب وتاب تعریف میکردند و من از دور میشنیدم، فرق داشتند. توی ذهن کودکانه ام مردها دو دسته
میشدند یک دسته شکل مردهایی که دیده بودم و دسته دیگر خیالی و مربوط به مردان نمایشهای تلویزیونی و پدران قهرمان دخترکان مدرسه بود من از تمام کودکیام، یک دامن چین دار قرمز را خوب به خاطرم مانده بود. همانی که غلام مجبورم میکرد بپوشم و برای خودش و آن چند پایه ثابت بساط دائمیشان برقصم و چرخ بزنم. مادرم خیلی زود خلاص شد. گرچه بود و نبودش هم خیلی فرقی نداشت. او هم خانه که بود پای بساط غلام بود و کیفش که کوک میشد بیرون می رفت و ساقی میشد پوشش خوبی بود هنوز خیلی از قیافه
نیفتاده بود اتفاقا زن زیبایی هم بود بیرون میرفت خرجمان را از ساقی گری درمیآورد. من هم با همان دامن چین دار قرمز رنگم میان اتاق چرخ میخوردم و چرخ می خوردم. آهو سه سالی کوچکتر بود گوشهای در خودش مچاله میشد و صدایش در نمیآمد گاهی برای خنداندن او و من بیشتر کمرم را تکان میدادم و بازهم چرخ بیشتری میخوردم. غلام و هم پیاله هایش توی چرت و بیخبری نشئگی که میرفتند، من با همان دامن قرمز کنار آهوی پنج ساله مینشستم و مداد رنگی های کوتاه و بلند و دفتر نقاشی ورق ورق شده را به دست او میدادم …