دانلود رمان تایگر اثر هاله نژاد صاحبی
دانلود رمان تایگر اثر هاله نژاد صاحبی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
نوا از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادها بوده، او پنهانی با پسر کوچک خاندان نیکزاد ازدواج میکند البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاس! و زمانی که باردار میشود، همسرش فوت میکند و او در تلاش است که ثابت کند بچه اش از خون آنهاست! در همین حین محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتی گیر لوتی و معروف تیم ملی و برادرشوهر نوا به کمک او میاید اما …
خلاصه رمان تایگر
سکوت ماشین را صدای شجریان قابل تحمل کرده بود. وگرنه او از بعد زلزله بم و ماندن زمان زیادی زیر آوار… از هر فضای ساکتی بیزار بود. همانطور که هامین را با احتیاط در آغوش گرفته بود، از پنجره ماشین به بیرون نگاه کرد. هوا ابری بود … ابری و سرد… دقیق عین حال این روزهایش… ویشگون آرامی که گلابتون از پهلویش گرفت باعث شد آخ آرامی زیر لب بگوید و سوالی به سمت عمهاش بچرخد. نگاهی به محمد علی که داشت رانندگی میکرد انداخت و با احتیاط لب زد: چیه عمه چرا میزنی؟ گلابتون چادرش را جلو دهانش گرفت تا مبادا محمدعلی لبخوانی کند. سپس سرش را به گوش نوا
نزدیک کرد و پرسید: این چطوری بدون هیچ سندو مدرکی تو و بچه رو مرخص کرد؟ من منتظر بودم نگهبانی نگذاره بیاییم بیرون ولی تا کمر هم خم شد! نگاهی به محمدعلی انداخت و آرام جواب داد: ناسلامتی ورزشکار ملی پوش کشوره عمه! همه میشناسنش… شاید بخاطر همین بود که گیر ندادن. سپس برای آن که بحث را تمام کند با حالتی کلافه ادامه داد: حالا بده بی دردسر اومدیم بیرون به ما چه که چیکار کرده؟ ول کن عمه تورو خدا دنبال زیر بغل ماری؟ شانه هایش را با بیتفاوتی بالا فرستاد و زیر لب جواب داد: چی بگم والا از این جماعت هر کاری بر میاد شرش دامن مارو نگیره فقط.
حرف هایشان را میشنید زمزمه هایشان آرام بود اما نه در حدی که به گوش او نرسد. اما بدون آن که به روی خودش بیاورد، نزدیک خانه که رسیدند آرام و جدی از آینه نگاهشان کرد و گفت: شیشه های ماشین دودیه ولی نه در حدی که داخل ماشین دیده نشه. شرمنده بیزحمت سرتون و یکم خم کنین تا از جلوی خونه رد شیم. هر دو بدون آن که جوابی دهند با نگرانی به جلو خم شدند تا مبادا باد به گوش حاج خانم برساند که آن دو در ماشین محمدعلی بودند! به سرعت از جلوی خانه پدری اش رد شد و به سمت خانه خودش راند فاصله زیادی بینشان نبود. خانه پدری اش نبش خیابان بود و …