دانلود رایگان رمان دلقک اثر صبا مرادی
دانلود رمان دلقک اثر صبا مرادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پاییزه به جای درس خواندن وقتش را با سرکار گذاشتن پسرهای پسرهای پولدار و پولی به جیب از آنها می گذارند، یکشب که دیر وقت به خوابگاه برمی گشتند با دوستش شیرین پسری را با ماشین مد بالا جلوی خوابگاه دیدند که وسوسه شدند برای نقشه کشیدن برایش، وقتی نزد او رفته تا باب آشنایی را باز کنند او خود را ویهان پسر حراست دانشگاه معرفی کرد …
خلاصه رمان دلقک
همراه با شیرین وارد کافه شدیم و همین که در را باز کردم صدای زنگوله ی بالای در به صدا در آمد و بوی قهوه و هات چاکلت زیر دماغم زد. نفس کشیدم و بعد به یکباره از شانه ی راستم آویزان شدم… شیرین آنقدر خودش را به من آویزان کرده بود که چیزی نمانده بود از سمت راست بدنم منهدم شوم. قفل دستانش را باز کردم و لابه لای دندان های کلید شده ام غریدم: دستت و بردار دماغ… کمی نگاهم کرد و طبق عادت همیشگی اش سرگردان (ها) گفت، که البته بی جواب نماند. _ها و کوفت… بازوم کنده شد،
مثل کنه می چسبه همش.در یک کشمکش بالاخره توانستم بازویم را از اسارت انگشت هایش رهایی دهم، اما ناغافل تنه ی محکمی به یک نفر زدم و قبل از آنکه لب از لب باز کنم برای عذر خواهی؛ صداي اعتراض توام با عصبانیتش بلند شد بلند شد: إ خانم حواستون کجاست… نگاهش به سمت کفش هایش سرید (ای وای کفش هام و هم کثیف کردین. اه) ببخشیدی به زور بلغور کردم تا دمش را روي هیکل عملی اش بگذارد و گم شود اما او ظاهرا خیال رفتن نداشت. – ببخشید شما به چه دردی میخوره…
لطفا حواستون و جمع كنين. دهانم کج شد و جوری حرف میزد انگار نصف بدنش را با خودم برده بودم. دست به سینه شدم و چشمم به اکیپ دخترانه ی گوشه ی سالن افتاد و دستی که راحله برایم تکان داد اخم کردم و برای دختر سانتال مانتال شده مقابلم سر تکان دادم: اگه دچار نقص فنی شدین تا بگم بیمه پرداخت کنه؟! چشمانش گرد و دهانِ پروتزی باد کرده اش مثل ماهی باز و بسته شد… حالا خوب بود با این همه تشکیلات و دالم دیمبوهایی که به خودش وصل کرده بود هم از حیث قیافه بی نصیب مانده بود.
– دختره ی گستاخ … با من…. تو می دونی من کیم؟ پوزخند زدم و دستِ شیرینی که نقش بوق داشت را کشیدم و برو بابای نثارش کردم و همزمان که از کنارش گذشتم، تنه محکمی هم به پهلویش زدم و پرتمسخر گفتم: زدم تا قشنگ بالانس شی! خندیدم و به شیرین که خواست برگردد تشر زدم: نگاش نکن… – پابندش و دیدی؟ پوزخند زدم: هه پابند باید به جای اون به قلاده به خودش وصل می کرد. دخترهی هار. صدایی از شیرین نیامد که به سمتش برگشتم: خوبه که ساکت بودی و به جاي من عذر خواهی نکردی.