رمان مرد قد بلند
عنوان | رمان مرد قد بلند |
نویسنده | دریا دلنواز |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1760 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان مرد قد بلند اثر دریا دلنواز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
دو خواهر دو قلو که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند، رها که ارشد میخواند و آوا لیسانس گرفته و مشغول به کار شده است و با درآمد کمی که دارد خرج زندگی خودش و خواهرش را میدهد، تا اینکه مشکلاتی سر راه آوا قرار میگیرد که ریشه در گذشته تلخی او دارد، اتفاقات تلخی که در دوازده سالگی آوا جا خوش کرده دوباره خودنمایی میکند تا اینکه مرد قد بلندی که سی و چند ساله دارد دکتر روانپزشک آوا میشود …
خلاصه رمان مرد قد بلند
یاد دوران دانشگاه افتادم من با استاد رحیمی نُه واحد درس داشتم چقدر اذیتش میکردم، یه روز درمیون به جای خودم رها رو میفرستادم سر کلاس اون بنده خدا هم که متوجه نمیشد تا یه دفعه که رهای خاک تو سر آبروریزی کرد. سامان: آوا تو در چه حالی؟ اوضاع خوبه؟ _ممنون آره فعلاً همه چی امن و امانه! تو چیکار میکنی؟ با در س ها؟ -والا درگیر پایان نامهام، حالا حالا ها کار داره. پریسان زیر چشمی نگام میکرد چقدر ازش بدم می اومد حرف زدنش حالمو بهم میزد تبلتشو از کیفش درآوردو به رها گفت: رها بیا اون بازی که تو گوشی محمد بود ریختم تو گوشیم! توقع داشتم رها طرفش نره
ولی مثل بچه ها دستاشو بهم زد و گفت: همون بازی که سر کلاس سجادی بازی کردیم؟ رکوردش دست منه؟ پریسان با ابروهای رو هوا با ناخن های فرنچش رو تبلت زد و گفت: آره همونه! رها هم رفت و پیش پریسان نشست. برامون چای آوردن و همه مشغول حرف زدن با هم بودن ترجیح می دادم به حرف های آقایون گوش بدم تا به چرت و پرت هایی که پریسان راجع به تبلت و آیپادش به رها میگفت! تاریخ چک هامو به خودم یادآوری میکردم. آخر ماه، یه چک واسه قسط کامپیوتر داده بودم که باید دویست تومن میریختم به حسابم پونزدهم ماه بعدم که ترم جدید زبان فرانسه جفتمون بود،
باید اونجا هم نزدیکای صد و پنجاه بدم. با سود پول ماشینم میتونستم دوتا قسط ها رو بدم وای خدا کنه تو این دو ماه دکتر سفر نره وگرنه دوباره بیکار میشم و دوماه باید باد هوا بخوریم. چربی اضافمون آب شد. -آوا همشون غرق شدن؟! صدای سامان که کنار علیرضا نشسته بود، افکارمو بهم ریخت لیوانمو روی زمین گذاشتم و گفتم: کشتیم کجا بود سامان که بخواد غرق شه! من قایق موتوریم ندارم. علیرضا که داشت به حرفامون گوش میداد گفت: هنوز منشی همون مطبی؟ سری تکون دادم که نگام به محمد افتاد که بهم خیره شده بود یکهویی بی مقدمه گفت: شما چرا ارشد نخوندید؟ …
- انتشار : 26/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403
بی نهایت غمگین ولی واقعا درد این جامعه بود اینکه چه دخترانی مورد ظلم قرار میگیرن کاش برای همه ناجی وجود داشته باشه به همه پیشنهاد میکنم بخونن
بسیار رمان زیبایی بود و همچنین قلم نویسنده خیلی روان و تاثیر گذار بود. داستان بینهایت غمیگینی داره ولی بشخصه لذت بردم از خوندنش.