دانلود رایگان رمان ردلاین اثر هانی زند
دانلود رمان ردلاین اثر هانی زند به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
جاوید محتشم، صاحب یکی از بزرگترین شرکت های مادلینگ لباس زیر در دنیاست که به امپراطور صنعت مد زنان معروفه! تا اینکه دختری کم سن و سال و چشم و گوش بسته از یک خانوادهی مذهبی و متعصب از خونه فرار می کنه. او پا به شرکت جاوید خان خوشگذرونی میذاره که تو اولین دیدار وادارش می کنه بی لباس بشه تا ….
خلاصه رمان ردلاین
با قلبی که درون گوش و دهانم ضربان گرفته است سرم را فوراً پایین میکشم و با استرس به جاویدی نگاه میکنم که کنارم روی زمین جا میگیرد و با حرکت سر احتمالاً اشاره میکند که نباید نگران باشم … اما همهجا بیش از اندازه تاریک است و من چشمهایش را نمیبینم و نگران میشوم … جاوید!
اینجا … رجب تشر میزند: هیس!! به جای جواب دستم را میفشارد … هیچی نگو!! تحمل کن … دلم میخواهد از شدت دلشوره بلند بلند گریه کنم … رجب دو سه قدم فاصله را پر میکند و به سمت ما برمیگردد … بلافاصله روی زمین می نشیند و سرش را جلو میکشد … لونه زنبوره لاکردار … اصلاً معلوم نیست چه خبره
یه لشکر آدم اینجاست … جاوید شبیه خودش با پچ پچ جواب میدهد و من لال مانده تنها تماشا میکنم … میشه رد شد یا نه … واسه من قصه نگو … شدنش میشه … اما از سوراخ سنبههای اینجا نه … کیپ تا کیپ مأمور مرزبانی … ریسکش بالاست … نمی ارزه … حکم تیر دارن، ببیننتون آبکشتون میکنن
خب باید چه کنیم؟ … امون بده یهکم فکر کنم … امون ندارم، رجب! وقتم ندارم … من باید امشب برم … رابطم یه کم اون ورتر از مرز منتظرمه … اصلاً من هیچی، این دختر نمی تونه آواره بمونه تو این خرابشده … این، من نیستم که پوستش کلفت باشه! رجب با دست نقطهٔ معلومی را نشان میدهد … یه کم بالاتر یه راه هست که می شه ازش رفت
بازوهایم را در آغوش میگیرم… سرمای هوا به جانم نیش میزند … پاییز به نیمه رسیده است و امشب از تمام شبهای دیگر سردتر به نظر میرسد … جاوید نیم نگاهی به تن مچالهام میاندازد و رو به رجب ادامه میدهد: خب، معطل چی هستی؟ ببرمون اونجا … ببر سمت هر سوراخی که بشه ازش رد شد … راه آسونی نیست!
یه کم بالا پایین داره … خطریه … جاوید ساک دستی کوچک را از مقابل پایش بر می دارد و در یک حرکت زیپش را باز میکند … رجب بلافاصله آن هیس معروفش را تکرار میکند … سر و صدا نکن، مرد حسابی … دو قدم اون ورتر اسلحه به دست دارن رژه می رن … بی جواب پیش چشمان حیرت زدهام یک ژاکت سبک از درون ساک بیرون میکشد و روی پاهایم میاندازد و تنها دستوری لب میزند
تنت کن! بعد مدارک موجود در ساک را در جیب لباسش میگذارد و ساک را کناری میاندازد … گوشت با منه، جاویدخان؟ … گوشم و کار نداشته باش … پا شو بیفت جلو … از بلاتکلیفی متنفرم … راهش خطریه … تو تاریکی و سرما شر می شه واسه تون … جاوید به جای جواب دوباره به سمت من وارفته میچرخد و این بار با حرصی آشکار ژاکت را از روی پاهایم برمیدارد و روی شانهام می اندازد و آستینش را مقابلم میگیرد … بپوش گفتم!
اصلا خوب نبود خیلی خیلی زیاد در مورد خانواده های مذهبی اغراق کرده بود یه پیشنهاد برای رمان بوک داشتم اینکه با توجه به نظر خواننده های رمان به هر رمان امتیاز یا ستاره بدید که دیگه رمانهای بد رو دانلود نکنیم
رمان درکل خوب بود ولی نویسنده اومده ادم های مذهبی رو یه جوری جلوه داده که فقط انگار همه ادم های بد مذهبی ان به نظرم توواقعیت نباید اینقد خوش بین باشیم که یه پسری مثه جاوید باشه که نجاتمون بده یاهر کاری واینکه ادم بد تو هرقشری میتونه باشه
من کلی رمان خوندم اتفاقا ی ادم مذهبیم هستم نسبتا ولی میتونم بگم این رمان بشدتتتتتت قشنگ بود ادم بد تو تر قشرو قومی هس چ مذهبی و کلاستیک وقتی این رمانو خوندم ب وجد اومدم
رمانتون پر از نتیجه گیری های غلط برای توجیه ملحد بودن هست، و سرشار از بد نشون دادن آدم های مذهبی.
در کل، جای نویسنده بودم اول یه فکری به حال خودم میکردم بعد رمان مینوشتم.
در هر دوره ای و هر مذهبی ادم های بد وخوبی وجود داشتن و دارن و خواهند داشت که خیلیاشون دیوونه توجه و ستایش از طرف ادمهایی شبیه شمان دو انتخاب داری: حقیقتو ببینی خودتو گول بزنی و یا حقیقت رو ببینی و بپذیری همه نوع آدمی وجود داره.
عاشقش شدم😍
تقریبا ۱۰۰ صفحه خواندم متاسفانه کاملا بچه گانه و شخصیت ها به شدت دور از واقعیت بودند. انشالا در نگارش رمان پیشرفت بهتری داشته باشید
خیلی قشنگه واقعا کیف کردم