دانلود رمان قلمرو رز اثر حدیث افشارمهر
دانلود رمان قلمرو رز اثر حدیث افشارمهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مرد بی احساس و بی رحمی که در دنیای تاریک خودش غرقه است، و لیلی رز! دختر یتیمی که به اشتباه سوار پرواز وی آی پی شد که آن مافیا رزرو کرده بود و شاهد قتلی میشود، که نباید؟ حالا رز اسیر و گریبان مافیایی شده که کل کشور از او میترسند و قصد ترور او را دارند …
خلاصه رمان قلمرو رز
ساعت هفت شب شده بود زمانی که منو آرکان میخواستیم سر قراری واقعی برویم با هیجان کنار پله ها ایستادم. در باز شد و با تیپ همیشه مشکی اش وارد شد. این بار تنها یک پیراهن آستین بلند یقه گرد به تن داشت با شلوار مشکی براق. با دیدن من دست به جیب جلوی پله ها ایستاد با لبخند ریزی که داشتم آرام و با عشوه پله ها را پایین رفتم. وقتی به آخرین پله رسیدم دست هایم را پشت کمرش گذاشتم. سرش را در موهایم فرو بردو گفت: نعمت خدایی تو! خندیدم دستم را پایین تر آوردم تا توی گودی کمرش اما با جسم
برجسته ای رو به رو شدم، متعجب گفتم: اون چی بود؟ ازش جدا شدم و سوالی نگاهش کردم. دست برد پشت و داست برد پشت لحظه ای بعد اسلحهی براقی نشانم داد. چشمانم گرد شد و متحیر هینی کشیدم. با هول گفتم: این دیگه چیه آرکان؟ سرش را تکان داد و گفت: محض احتياط میدونی که من تحت تعقيب كل مافیاهای این شهرم... اسلحه را پایین آوردم نگاهی به اطراف انداختم و گفتم: باز هم نباید این وسیلهی خطرناک کوفتی رو این ور و اون ور ببری اگه به خودت آسیب بزنی چی؟ یا به من؟ نگاهی به اسلحه انداخت
و گفت: این که چیزی نیست با گنده تر از این هم کار کردم نگران نباش. دستش را برد پشت و تفنگ را پشت کمرش برگرداند. با حرص چشم غرهای رفتم و زیر لب زمزمه کردم: دست بابات درد نکنه از این بابت. مچ دستم را گرفت کشید و به راه افتاد. در را باز کرد و گفت: یالا امشب رو قرار نیست خراب کنیم. ماشین مشکی مدل بالایی جلوی در ایستاده بود. راننده ای که قبلا وقتی فرار کردم و همراه آرکان دنبالم آمده بود را پشت فرمون دید آرکان در را باز کرد دستم را گرفت و گفت: بفرما. پایم را لبهی ماشین گذاشتم و وارد شدم …