رمان مهدای آتش

عنوانرمان مهدای آتش
نویسندهملیحه بخشی
ژانرعاشقانه، اجتماعی
تعداد صفحه1385
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان مهدای آتش اثر ملیحه بخشی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

درباره دختری دبیرستانی به نام مهدا ست که همراه دوستانش کلی شیطنت دارند و یکی از این شیطنت ها رفتن به آتش نشانی نزدیک مدرسه و مردم آزاری است که یک روز بین این شیطنت ها با یکی از آتش نشان ها اشنا می‌شود و…

خلاصه رمان مهدای آتش

عمو اخم در هم می‌کشد و دست به کمر می ‌ایستد و ترانه با نگاه به ما اشاره می‌کند که شعر را بخوانیم و ما با خنده‌ هایی که سعی می‌کنیم پنهانش کنیم، شعر کودکانه ‌ای که از کتاب ‌های خواهر ترانه پیدا کرده‌ایم و در مورد آتش نشان است را شروع به خواندن می‌ کنیم… _آتش نشون مهربون.. زود باش خودتو برسون … زبون درازی می‌کنه… آتیش برای مهدمون… سریع و فرز آژیر کشون… بکش براش خط و نشون… شلنگ آبپاش رو بیار… خطر رو دور کن ازمون… عمو آتش نشان گوشی تلفن را دستش می‌گیرد و با حرص تهدید

می‌کند… الان که زنگ زدم صد و ده بعدا می ‌فهمین شلنگ آبپاش را چطوری میارم… با ذوق و بدون ترس می‌خندیم و با خداحافظی ‌هایمان مرکز را ترک می‌ کنیم… چند روزی هست که این خلاف رایجمان شده، سمیرا می‌نالد… آخر به جرم مفسد فی‌ الارض می‌ گیرنمون… ترانه با لحنی که شوخی و استهزارء همراه دارد می‌گوید: لعنتی گفتم بریم اذیت کنیم نگو که من حواسم نبود یک گندی بالا اوردی؟ سمیرا که با خنده‌ی ما منظور ترانه را می‌گیرد مشتی به شانه‌اش می‌کوبد و راهش را از ما جدا می‌کند… کوفت منحرف بی‌حیا!

من دیگه همراه شماها نمیام! هرچه صدایش می‌کنیم جواب نمی‌دهد، پشت سرش را هم نگاه نمی‌کند و با قدم ‌هایی که به زمین می‌کوبد از ما جدا می‌شود… ترانه ناراحت شدها ! ترانه به پشتم فشار می ‌اورد و وادارم می‌‌کند راه بیفتم… -بیا بریم فردا خوب میشه. نمی‌شناسیش… _خانم راد، تو چرا دور و بر این بچه ها می‌گردی؟ نگاهی به صورت دوستانم می‌کنم و بعد به چهره‌ پرجذبه خانم علیپور زل میزنم خانم علیپور، چکارشونه؟ خیلی باحالن که! چشم های خانم علیپور اندازه‌‌ی یک گردو می‌شود و خنده‌ی بچه های کلاس مثل توپ می‌ترکد… یکی از وسط کلاس می‌گوید …

دانلود رمان مهدای آتش
4.51 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان مهدای آتش
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اوا
اوا
2 سال قبل

مرسی از نویسنده بابت نوشتن رمان
( خطر اسپویل اگه دوست ندارید نخونید)
اما یکم آبکی بود انگار
خیلی زود مهدا عاشقش شد
خیلی زود هم رفت به آتش گفت
از اونور آتشی ک همش میگفت ن و فلان زود قبولش کرد‌‌…
نمی‌دونم شخصیت ها خیلی یه جوری حرف میزدن
یه جوری با ادب حرف میزدن منه خواننده نمیتونستم قرق داستان بشم چون از واقعیت دور بود
امید وارم نویسنده عزیز برای رمان های بعدیشون رعایت کنن

Fatemeh
Fatemeh
2 سال قبل

عالیییییییییی

ریحانه
ریحانه
3 سال قبل

دوستش داشتم قشنگ بود

Maria
Maria
3 سال قبل

عالی بود