رمان فریحا

دانلود رمان فریحا اثر حدیث افشارمهر به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

یک دختر با یک سرگذشت غمگین، دختری که مادرش او را رها کرده و پدرش بی مسئولیت است. از همهٔ جهان طرد شده و هیچ‌کس دوستش ندارد، فریحا‌ نور، دنیای غمگین خود را پر از نقش و‌ سکانس کرده او عاشق بازیگری است و …

خلاصه رمان فریحا

چندین ماه گذشت و به خاطر کمبود غذا و خواب و کار زیاد چند کیلو کم کردم. الان که لاغر تر شده ام همه‌ی کسانی که یک زمانی تحت فشارم گذاشته بودند حالا با چهره هایی در هم می‌گویند: لاغری زیاد بهت نمیاد. تپل بودی بهتر بودی. چون تو صورت پهنی داری هیکل لاغر و قلمی بهت نمیاد به نظرم حالا خوب فهمیده بودم که اگر کسی نظری می‌دهد حتما به این خاطر نیست که خیر من را می‌‌خواهد گاهی فقط برای اذیت یا آزار و گاهی از حسد می‌گفتند. دیگر مهم نیست نمی‌خواهم به یاد بیاورم که پنج بار از تست ها رد شدم. دو بار قبل از لاغری و سه بار بعد از آن. سرم را بلند کردم و به

ساختمان نمای آجری قرمز رنگ رو به رویم نگاه کردم نفسم را به بیرون رها کردم و زیر لب گفتم: دیگه آخرین باره اگه این بار هم قبول نشدم قید بازیگری رو می‌زنم. با قدم های بلند خودم را به طبقه‌ی مورد نظر رساندم دستانم را به دور بازوهایم کشیدم و همان طور که نفسم را به بیرون هول می‌دادم به سمت پذیرش رفتم. فردی از کنارم رد شد و پشت سر او سیلی از جمعیت با جیغ و داد به راه افتاد. سرم را برگرداندم و گردن کشیدم تا آن فرد محبوب را رویت کنم با دیدن فردی که به سمت خروجی چرخشی میرفت خشکم زد. باورم نمیشد برای بار دوم این شخص متکبر مغرور بیخاصیت

را می‌دیدم. آرنجم را به میز پذیرش چسباندم دستم را به پیشانی زدم و زیر لب گفتم: از هر کسی متنفر باشی بیش تر می‌بینیش. خانمی که پشت پذیرش بود نگاهی بهم انداخت و گفت: بفرمایید؟ جواب دادم: برای تست بازیگری اومدم. به دفترش نگاه کرد و گفت: آم… معذرت می‌خوام تست بازیگری همین الان تمام شد. می‌دانستم این یکی هم نمی‌شود دستم را از روی میز بلند کردم و همین که می‌خواستم بروم از جا پرید و گفت: اما تست تئاتر داریم دوست داری؟ به سمتش چرخیدم لبخندی زدم و گفتم: بد نیست یه امتحانی کنم. اشاره ای به در چرم رنگ قرمزی کرد و گفت: اون جا تست می‌گیرن …