دانلود رایگان رمان لحظه ای با ونوس اثر ر. اکبری
دانلود رمان لحظه ای با ونوس اثر ر. اکبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
پاییز هم با رنگ و بوی خاص خودش از راه رسید. خنک، دلچسب و غم زده. با وجود اینکه از کار زیاد خسته بودم، اصلا حال در خانه ماندن و تنهایی رو نداشتم. تنهایی آزارم می داد. امشب همه به مهمانی رفتند و من به خاطر جلسه ای که داشتم، نتوانستم بروم. نگاهی به ساعت انداختم، هنوز یازده بود. از خانه خارج شدم. هوای خنک پاییز وسوسه ام کرد قدم بزنم. آرام آرام قدم می زدم. کوچه تاریک و خلوت بود. کم کم از کوچه خارج شدم و وارد خیابان شدم…
خلاصه رمان لحظه ای با ونوس
درست سر پیچ خیابان خودمان، هنوز کامل نپیچیده بودم که احساس کردم کسی رو به رویم ایستاده. با دقت نگاه کردم. درست در چند متری من، کسی ایستاده بود. هنوز دستهایم داخل جیب شلوارم بود که اولین قطره ی باران روی صورتم چکید. بی اعتنا به باران با کنجکاوی جلو رفتم. کسی که ایستاده بود یک زن بود.
درست سر پیچ، پشت به کوچه با آرامش ایستاده بود و دستهایش را به طرف آسمان بلند کرده بود؛ آرام و بی حرکت. کمی نگاه کردم، اندامش بلند و کشیده بود. چرخیدم و درست در مقابلش ایستادم. نگاهم با کنجکاوی از نوک کفش های اسپرتش، شلوار جین سیاهش و مانتوی ساده و مشکی اش گذشت و به چهره اش رسید. اگر قبلا این مکان را ندیده بودم، بی شک فکر می کردم که این مجسمه قبلا اینجا بوده و سالهاست که در آنجا قرار دارد.
صورتش نیمی در تاریکی و نیمی در روشنی بود. دوباره سر تا پای او را با دقت نگاه کردم. یک ساک کوچک هم کنار پایش روی زمین قرار داشت. بارانی که شروع به باریدن کرده بود، هر لحظه تندتر می شد. چشمانش بسته بود و نیمی از چهراه اش که در روشنایی بود برق می زد. قطرات باران پر شتاب و سخت بر صورتش می خورد و با برقی زیبا از صورتش سرازیر می شد.
رمان لحظه ای با ونوس وملکه جنوب رو خوندم عالی بود از خانم اکبری نویسنده متبحر تشکر میکنم🙏🏼
چرا نصفه تموم شد؟؟؟
لابد پایان بازی داشته !