دانلود رایگان رمان عطر ریحان اثر زکیه اکبری
دانلود رمان عطر ریحان اثر زکیه اکبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
ریحان فوق دیلپم سفره آرایی دارد، ناپدریش محمود که آدم درست و با اخلاقی نیست از اینکه ریحانه با فرد لا اوبالی که او معرفی کرده ازدواج نمی کند ناراحت و عصبی شده، به همین دلیل ریحانه را مجبور کرده تا کاری پیدا کند و خرج خودش را دربیاورد، ولی او به هردری میزند کاری مناسب نیست تا اینکه با دختری آشنا می شود که مدیر یکی از معروفترین ها تالارها است …
خلاصه رمان عطر ریحان
نمای تالار اونقدر قشنگ بود اونقدر ابهت داشت که فقط ۱۰ دقیقه وایستادم نگاش کردم دلم نمیومد برم تو! وقتی که دل کندم دیدم مریم داره بروبر نگام میکنه. لبخند دندون نمایی زدم. با حرص دستمو کشید و دنبال خودش وارد عمارت شدیم. از مسیر باغ مانند تالار گذشتیم تا رسیدیم به عمارت اصلی. مریم اونقدر سریع حرکتم می داد که فرصت نمی کردم جزئیاتو ببینم! جلوی اتاقی ایستادیم ومريم سرو وضع خودشو منو مرتب کرد و آروم گفت: (تو هیچی نگوو) در زدو وارد شدیم.یه اتاق بزرگ که ترکیبش کرم قهوه ای بود.
مرد مسن اما خوش تیپی پشت میز بود که موهای جوگندمی پرپشتی داشت با جذبه و جدی نگاهمون می کرد. تا مریم گفت: با اجازه و خودش نشست منم به تبعیت نشستم. _آقای کیارنگ ایشون همون دختریه که گفتم. (منم زل زده بودم به دهن مریم!) -معرفی کنین خودتونو. (عجب صدایی خوبه سنش بالاستو من انقدرهيزم!) -ریحانه مهدوی نژاد. _منظورم فقط اسمو رسم نبود خانوم محترم… تحصیلات… سن…. سابقه… (لپام داغ شده بود لامصب انقدر جدی بود… تازه منه غُدو ضایعم کرد… -اممم…
خب… ۲۲ ساله… فوق دیپلم سفره آرایی.. بی سابقه.. مرد با جدیت نگاهی به مریم انداختو گفت: (خانوم مرادی من کی گفتم سفره آرا میخوایم؟ مگه شما… مریم-میدونم میدونم ایشونم اتفاقی رشتشون اینه وگرنه اومده کارگری… (و نگاهی به من که چشمامو گشاد کرده بودم انداخت و چشمک زد.) -چرا با این سنت میخوای کارگری کنی؟ _نیازمندی سن نمیشناسه. -این کار واسه جثت زیادی سنگینه. _نیست. (بهم خیره شد. انگار که از حاضر جوابیم خوشش اومد!) -از فردا بیاین ببینم چی میشه مرادی راهنماییشون کن.
_چشم آقا من همه قوانینو بهش میگم. با مریم اومدیم بیرون و باخشم زل زدم تو چشماش: من گفتم تاجایی که جا داره صحبت کن سفره آرا بشم این چه حرفی بود زدی؟ واسه من چشمکم میزنه و قیافمو زشت کردمو تند تند باچشمای ریز شده و دهن کج پلک میزدم یعنی ادای چشمک زدن مریمو در میوردم مثلا! مریم غش غش زد زیره خنده گفت: دیوونه.. اولشه.. من اینو می شناسم. آقاست… آقا…. ۲ روز دیگه سفره آرای اینجا میشی. -مگه ندارین؟ سفره آرا رو میگم… -چرا…. اما خب میشی همکارش…
افتضاح افتضاح وقت هدر دادنه خوندنش