رمان چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد

عنوانرمان رمان چراغ ها را خاموش می کنم
نویسندهزویا پیرزاد
ژانراجتماعی , عاشقانه
تعداد صفحه289
ملیتایرانی
ویراستارسایت رمان بوک
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم
رمان چراغ ها را من خاموش می کنم

دانلود رمان چراغ ها را من خاموش می کنم اثر زویا پیرزاد با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون نسخه کامل با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

ما را دنبال کنید در رمان بوک با معرفی بهترین رمان سال یک هزار و سیصد و هشتاد (1380) که راوی آن یک زن ارمنی، در محله بوارده آبادان به نام کلاریس آبوازیان است که ذر طی داستان از از همسایه ها و سه فرندش (که دوتای آنها دوقلو هستند) و دنیای عاطفی آنها و روابط خانوادگی خود سخن می گوید، که هم اکنون در آبادان سیتی در منازل سازمانی در حال گذران زندگی شان هستند …

خلاصه رمان چراغ ها را من خاموش می کنم

حس کردم به بیماری داروی اشتباه داده ام … قبل از اینکه حرفی بزنم امد تو … از روی کیف های ولو شده سه بار پرید و خودش را رساند به اشپزخانه … کیف ها را با لگد پس زدم و دنبالش رفتم … امیلی چسبیده بود به دیوار … فشار بدن ظریفش داشت سیاه قلم سایات نوا را پاره می کرد … نیم رخ شاعر رو به امیلی بود … از ذهنم گذشت معشوقه ی سیات نوا که در شعرها “گزل”صدایش می کند.

حتما شبیه امیلی بوده … مادربزرگ این بار واقا فریاد زذ”اگر از پنجره ندیده بودم امدی اینجا باز باید دور شهر راه می افتادم؟” دوقلوها با دهان باز نگاهش می کردند و ارمن چنان خیره شده بود به زن کوتاه که مطمئن بودم الان می زند زیر خنده … برای اینکه حواس ارمن را پرت کنم و حرفی هم زده باشم گفتم “امیلی … چرا نگفتی پنیر و شیر سرد دوست نداری؟ “نگاه همه زفت روی بشقاب و لیوان خالی امیلی

.معذب به مادر بزرگ نگاه کردم “بچه ها با هم که باشند” بی توجه رو به امیلی غرید”راه بیفت!” و دخترک مثل خرگوشی که دنبالش کرده باشند از اشپزخانه بیرون دوید … در خانه را بستم و از این طرف پشت دری تور نگاهشان کردم … اخذه ی راه باریکه ی وسط چمن … نزذیک تکه ای از باغچه که گل نمره یی کاشته بودیم … مادر بزرگ ذست بلند کرد و نوه پس گردنی محکمی خورد …

چراغ ها را من خاموش می کنم
4.11 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان چراغ ها را من خاموش می کنم زویا پیرزاد
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نمی دونم
نمی دونم
3 سال قبل

وای خدا چقدر این رمان زیباست عاشق قلمت شدم واقعا حس از خود گذشتگی یک مادر رو به زیبایی نشون میده دست مریزاد