کتاب سقوط از بلندای آسمان
عنوان | کتاب سقوط از بلندای آسمان |
نویسنده | لزلی نکا آریما |
ژانر | داستان کوتاه |
تعداد صفحه | 245 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود کتاب سقوط از بلندای آسمان اثر لزلی نکا آریما به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب مجموعه داستانی مسحور کننده با فضاسازیهایی ملموس و قابل درک است که مسائل زنان را به تصویر میکشد. تنوع در موضوع، نوع روایت و سبکِ نوشتاری از مهمترین ویژگیهای این کتاب به شمار میرود و در عین حال که شما را گمراه نمیکند و در یک مسیر مشخص هدایتتان میکند، هدف معینی دارد که آن نمایش نقش زنان و مشکلات آنان در داستانهای کتاب است. با وجود اینکه داستانهای این مجموعه کوتاه هستند، بازه زمانی گستردهای را روایت میکنند و این، خود یک کار غیر منتظره است و به مهارت و هنر نویسنده آن بر میگردد ...
خلاصه کتاب سقوط از بلندای آسمان
هوا شرجی بود و خیلی زود لایهای از رطوبت روی پوستم نشست. سعی کردم پشت نخل زینتی بزرگی پنهان شوم، اما رنگ آبی براق لباسم چشمان کنجکاو را به خودش جلب میکرد. بیشترشان پیش از آنکه توجهشان به چیزهای مهمتری مانند بیتوجهی تعمدی به عکاسان سمج جلب شود نگاه کوتاهی به من می انداختند. اما بعضیهایشان مکث بیشتری میکردند و زن مهربانی حتی پرسید که آیا همه چیز روبه راه است یا نه و من جواب دادم که بله و دختر خالهام دارد میآید دنبالم. بیکاری و انتظار همان کاری را کرد که همیشه میکند. به خودم که آمدم دیدم نمیتوانم به حرفهای پریشان کنندهای که آن شب شنیده بودم بیاعتنا باشم.
همیشه فکر میکردم که بیشتر رازهایی که بین من و مادرم وجود داشت مربوط به من بودند؛ اشتباهاتی که میگذاشتم تا آبها از آسیاب بیفتد و بعد اعتراف میکردم تا خشم و غضب مادرم فروکش کرده باشد. مادرم همیشه از حرف زدن درباره آنچه بعد از مرگ پدر اتفاق افتاد طفره میرفت و خودش را در دعوای قانونی که میبایست ناراحت کننده باشد خوشحال نشان میداد. چه چیزهای دیگری بود که من نمیدانستم؟ دیر وقت شده بود و همهمه خروج مهمانان کمتر شده بود. حتی یکی دو راهنما بیشتر نمانده بودند. داشتم میرفتم به سمت محوطه پارکینگ، بلکه چینیر برگشته باشد، که کسی سر شانهام زد. دشمن چی چی بود. انگشتش را
به نشانه سکوت بالا برد تا کسی صحبت نکند تا او پیامش را با گوشی بلک بریاش کامل کند. بعد سرش را بالا آورد و گفت: تمام شب رو اینجا و ایستاده بودی؟ چی چی کجاست؟ نگو که قالت گذاشته. نمیخواستم هیزم بیشتری به آتشش بریزم و بهانه دستش بدهم اما از طرفی هم خسته بودم و شب طولانی پر از نگاه های خیره و گستاخانه بیشتر گناهانم را شسته بود گفت: رانندهام داره میآد دنبالم، تا خونه خالهات میبرمت. جرئت نداشتم آن وقت شب پیشنهادش را رد کنم، از طرف دیگر چینیر حقش بود که برگردد و من را پیدا نکند. زن را تا انتهای فرش قرمز دنبال کردم جایی که رنج روور” مسکی متالیکی کنار کشید. مرد جوانی پیاده شد و …
- انتشار : 23/07/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403