رمان انگور نارس
عنوان | رمان انگور نارس |
نویسنده | پگاه مرادی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2437 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان انگور نارس اثر پگاه مرادی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مهراز، با عماد برادرزاده اش و زن برادرش زندگی میکند، زن برادرش توانایی حرکت کردنش را بعد از تصادفی که منجر به مرگ همسرش شده از دست داده، مهراز نون آور خانوادست. با دوستی عماد با آرمان، پسره ثروتمند مدرسه، زندگی این خانواده زیر و رو میشود …
خلاصه رمان انگور نارس
هن هن کنان کلید را از جیب بیرون آورد و در قفل در چرخاند نیامده صدایش را ته حلقش فرستاد: عمه؟ عمه؟ من اومدم. مهراز درحال خواندن تشهدو سلام بود عماد کفشهایش را به هر سو پرت کرد و با شتاب وارد خانه شد نانهایی که خریده بود را روی میز گذاشت. منهای آن نانی که در طول مسیر نوش جان کرده بود! مهراز دست هایش را رو به آسمان بلند کرد و در آخر الهی آمینی نجوا کرد و دست روی چشم هایش کشید. مریم هنوز خواب بود. البته که خواب هم دوای دردش بود. بیدار میشد و حسرت هایش را دانه دانه میشمرد؟ شاید
هم این روزها بازیگر خوبی شده بود و خودش را به خواب میزد. خوب است. گاهی خود را به خواب بزنی و چشمهایت را به روی همه چیز ببندی چادر گلدارش رااز روی سر برداشت -سلام عماد. آروم. مادرت خوابه. عماد در حالی که کش و قوسی به خودش میداد با دکمهی پیرهنش ور رفت: ناهار چی داریم؟ به سویش چرخید. -مدرسه چیزی نخوردی؟ عماد خنده اش را پشت لب حفظ کرد. -نه! رد سس خشک شده کنار لبش که یک چیز دیگر میگفت. مهراز لبخند زد و به نان دست خوردهی روی میز نگاه کرد. عماد وارد اتاقش شد؛ وارد
شدنش همانا و صدای خوشحالی و هیجان انگیزش که نوید دیدن لباسهای ورزشیاش را میداد… آخرین دکمه مانتویش را بست و رو به عماد گفت: عماد با من کاری نداری؟ عماد در حالی که کتاب علومش را مقابلش گذاشته بود و مثلا قصد درس خواندن داشت در حالی که صدای تلوزیون را بالا میبرد گفت: نه! لبخند زد. خوب درس هاتو بخونیها این ماسماسکو ببیند. عماد چشمکی زد و از دور دست روی چشمش گذاشت. بلبل زبانیها و حرکات تودل برویش زیادی تو دلش میچسبید -چشم عمه امر کن! ذوق در دلش چنبر زد برای عمادش آرزوها داشت …
- انتشار : 21/03/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403