رمان عاشقانه های نخبگان
عنوان | رمان عاشقانه های نخبگان |
نویسنده | فریده عرب زاده |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 845 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عاشقانه های نخبگان اثر فریده عرب زاده به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
اين نوشته درباره چهار دختر و پسر نخبه ايرانيست، علاقه شان به ايران، عاشقانهها، اهداف و چالشهايشان يک دل و اين همه غم آيا اين عشق بود؟ عادت که نميتوانست اینقدر طولانی باقی بماند. احساس میکردم عاشق شدهام. ظاهراً دلم را در خانهی کارون جا گذاشته بودم. منِ رمانتیک که در رؤياهایم ميخواستم عشقم هر روز يک شاخه گل بهم هديه دهد، عاشق کسی شده بودم که حتی يک بار هم به من يک شاخه گل هديه نداده بود. اصلاً چطور با اين افکار رمانتیکم عاشقش شده بودم؟ آنهم عاشق کسی که بهجای درخواست اينکه «نرو و بمون» با من سرسنگين شده و قهر کرده بود. در آخر رابطهمان هم اين من بودم که سعی داشتم اين دوستی را حفظ کنم، نه کارون …
خلاصه رمان عاشقانه های نخبگان
سه هفته ای بود که مشغول کار بودم. بخش خوبی بود و همکارانم در سطح خوب علمی بودند و بسیار مهربان و کاری از کارم خیلی خوشم آمده بود و با اینکه فقط سه هفته از شروع آن میگذشت احساس میکردم از کارم راضیاند و من هم خیلی هیجانزده بودم و بسیار راضی. طفلک پسرک من را به علمی ترین قسمت شرکتش فرستاده بود باید در آینده ازش تشکر میکردم. وقتی به خانه برگشتم ماشینی که این مدت در پارکینگ بود دیگر نبود کمی نگران شدم نمیدانستم که صاحبش آن را برده و یا کس دیگری آن را به جایی منتقل کرده و یا شاید هم دزدیده شده است؛ ولی خب کسی در این مورد چیزی از من نخواسته بودو من هم درست نمیدانستم
در این کار دخالت کنم از صبح ساعت هفت در شرکت بودم و معمولاً تا ساعت هفت شب هم کار میکردم البته این خیلی زیاد بود و به شدت خسته میشدم ولی هم به کار علاقه داشتم و برایم یک چالش جالب بود و هم فکر میکردم حالا اول کار است و باید شایستگی خودم را نشان دهم حدود ساعت نه شب توجهم به صدای یک ماشین در حیاط خانه جلب شد حدس زدم باید کارون مجد باشد و بعداز مدتی هم صدای تلق تلوق صدای کفش یک خانم و بعد صحبتها و خندههای دونفر که احتمالاً همدیگر را میبوسیدند و وارد هال و بعد هم وارد خانه شدند را شنیدم خیالم راحت شد که صاحب خانه برگشته و دیگر لازم نیست اضطراب تنهایی در این
خانه را داشته باشم. البته خانه در محوطهای بود که محافظت میشد و در ابتدای آن گیت داشت و فقط کسانی که در آنجا خانه داشتند میتوانستند وارد شوند و مهمانان خانه ها باید از طرف میزبانشان تأیید میشدند تا اجازهی ورود داشته باشند. این خانه خیلی از محل کارم دور نبود. به همین جهت صبح ها حدود بیست دقیقه قبل از ساعت هفت از خانه خارج میشدم تا ساعت هفت در شرکت باشم. ساعت کاری شرکت هشت بود برای همین آنجا تقریباً خالی بود و این یک ساعت راندمان کارم بسیار بالا بود و در سکوت بهتر کار میکردم حدود دوماه به همین صورت گذشت بعضی از شبها کارون مجد با خانمی وارد میشد، ولی این دخترها فرق می کردند …
- انتشار : 06/04/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403