رمان از ترس تنهایی
عنوان | رمان از ترس تنهایی |
نویسنده | امیلی گیفین |
ژانر | عاشقانه،اجتماعی،خارجی |
تعداد صفحه | 299 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان از ترس تنهایی اثر امیلی گیفین به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
اثر حاضر رمانی به شدت صادقانه و ماهرانه است. کتاب از ترس تنهایی به زیبایی نوشته شده است. اگر بخواهیم از دید روانشناسی به کتاب نگاه کنیم میفهمیم اعتماد به نفس به شدت مهم است و ممکن است خیلی از افراد استعداد و هوش خاصی نداشته باشند ولی با اعتماد به نفس به جاهای بالایی برسند. لوک گرینفیلد کارگردان آمریکایی در سال 2011، فیلمی کمدی رمانتیک ساخت که برگرفته از داستان این رمان بوده است.
امیلی گیفین یکی از پُر فروشترین نویسندگان نیویورک تایمز است و همهی آثارش با استقبال خوب مخاطبان روبهرو میشوند. اما در بین آثار او، رمان عاشقانهی پیشِ رو بیش از دیگران مورد توجه خوانندگان قرار گرفته و از این لحاظ، در صدر فهرست آثار او قرار دارد. این رمان در سایت گودریدز نیز نزدیک به پانصد هزار رأی دارد که نشان میدهد تا چه میزان در بین علاقهمندان به آثار عاشقانه محبوب است.
در سال 2005 امیلی گیفین نویسنده پُر افتخار آمریکایی، کتاب “از ترس تنهایی” را منتشر کرد و قصهای عاشقانه و زنانه را به تصویر کشید.
داستان این رمان درباره وکیلی جوان و سختکوش به نام ریچل وایت است که در آستانه سی سالگی قرار دارد و به تنهایی در منتهن به کار و زندگی مشغول است. ریچل همواره در طول زندگی خود از اعتماد به نفس زیادی برخوردار نبوده، رابطه عاطفی درستی نداشته و تلاش کرده تا دختر خوب و باوجدانی باشد؛ اما حالا در روز تولد سی سالگیاش درگیر یک رابطه عاطفی نامتعارف و پیچیده با نامزد بهترین دوستش میشود.
دارسی که در آستانه ازدواج با دکس، صمیمیترین دوست ریچل است به ریچل علاقه نشان میدهد و او نیز با وحشت و عذاب وجدانی بسیار متوجه میشود که به راستی به این مرد احساساتی عمیق و عاشقانه دارد، اما نمیداند که باید چطور روابطش را با همدیگر تنظیم کند و به بهترین دوستش چه پاسخی بدهد! سرانجام با نزدیک شدن به تاریخ عروسی دارسی و دکس، ریچل باید انتخابی سرنوشت ساز انجام دهد و بین درست و غلط تصمیم بگیرد و برای رسیدن به خوشبختی واقعی، ریسک بزرگی کند …
کتاب “از ترس تنهایی” اثری داستانی سرشار از موقعیتهای بغرنج میان عشق و وجدان میان دوست داشتن یا بیتفاوت بودن است. عملا شخصیتهای جوان این اثر داستانی مدام در موقعیتهای پیچیده عشقی قرار میگیرند که مجبور هستند سریعا دست به انتخاب بزنند. انتخابی که میتواند برای آنها گران تمام شود و بعد از هر انتخاب هیچ راه برگشتی برای آنها باقی نگذارد …
خلاصه رمان از ترس تنهایی
سال پنجم ابتدایی بودم که برای اولی بار به سی سالگی ام فکر کردم.من و بهرتین دوستم دارسی سراغ تقویم دائمی ای رفتیم که پشت کتابچه تلفن بود. در این تقویم می توانستی هر تاریخی را در آینده ببینی. از طریق این دریچه ی کوچک فهمیدم سالگرد تولدمان چه روزی خواهد بود. من ماه می به دنیا آمده ام و او ماه سپتامبر، روز تولد من در سال آینده چهارشنبه افتاده بوذ. یعنی موقع مدرسه رفتن و تولد او روز جمعه بود. مثل همیشه برایش یک پیروزی کوچک محسوب می شد. دارسی همیشه آدم خوش شانسی بود.
مثلا پوستش خیلی سریع برنزه می شد. موهایش خیلی راحت تر حالت می گرفتو دندان هایش نیازی به ارتدونسی نداشتند. کلکسیون استیکرهایش از من بهتر بود. بیش ترشان تصویر مایکل جکسون بودند. ژاکت های مارک فورنزا در رنگ های فیروزه ای، قرمز و گلبهی می پوشید. ( مادرم اجازه نمی داد هیچ کدام از این لباس ها را بپوشم، می گفت آن ها خیلی مد روز و گران هستند) و یک شلوار جین پنجاه دلاری مارک گس که روی ساق پایش زیپ داشت. (درضمن) دارسی دوتا سوراخ روی هر گوشش بوذ. و یک برادر داشت. حتی همین برادر داشتن، خیل بهتر از من بود که تک فرزند بودم.
اما من چند ماهی بزرگتر بودم و او هرگز نمی توانست در این مورد از من جلو بزند. آن موقع بود که تصمیم گرفتم تا سی امین سالگرد تولدم را چک کنم، سالی که به نظر آن قدر دور می رسید که بیش تر شبیه چیزی علمی_تخیلی بود. تولد سی سالگی ام روز یکشنبه افتاده بود و معنی اش این بود که من و شوهر جذابم باید برای دو بچه مان( شاید هم سه تا)، شنبه بعدازظهر پرستار می گرفتیم، در رستوران تجملی فرانسوی با دستمال سفره روی پاهای مان غذامی خوردیم و بعداز نیمه شب هم بیرون می بودیم، تا عملا روز تولد واقعی ام را که یکشنبه بود، جشن بگیریم. ممکن بود به عنوان وکیل، پرونده ای بزرگ را برده باشم و بی گناهی مردی را اثبات کرده باشم و همسرم بگوید:« به افتخار راشل، همسر زیبایم، مادر بچه هایم و بهترین وکیل در ایندی.»
این خیال بافی هایم را با دارسی در میان گذاشتم. وقتی متوجه شدیم تولد سی سالگی او روز دوشنبه است، خیلی برایش آزاردهنده بود. دیدم داشت به این موضوع فکر می کرد و لب هایش را به هم فشار می داد. شانه های نرم و زیتونی رنگش را بالا انداخت و گفت:« میدونی چیه راشل، چه اهمیتی داره که چه روزی تو هفته سی ساله می شیم؟ اون موقع دیگر پیر شدیم. وقتی پیر میشی تولد دیگه مهم نیست.»
- انتشار : 26/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403