رمان عذاب تاوان
رمان عذاب تاوان رمان عذاب تاوان

رمان عذاب تاوان

دانلود با لینک مستقیم 0 0
دانلود با لینک مستقیم
عنوان
رمان عذاب تاوان
نویسنده
رقیه.ج
ژانر
عاشقانه
ملیت
ایرانی
ویراستار
رمان بوک
تعداد صفحه
1887 صفحه
اگر نویسنده یا مالک 'رمان عذاب تاوان' هستید و درخواست حذف این اثر را دارید درخواست حذف اثر

دانلود رمان عذاب تاوان اثر رقیه.ج به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

رها به دلیل مشکلات و فرار از عشق مجبور است مخفیانه و دور از خانواده کار کنند تا خرج و مخارج خواهر و مادرش را نیز بپردازد، او صبح در باشگاه مربی است و بعد از ظهرها در کارگاه صحافی کار می‌کند تمام تلاش خود را می‌کند تا از شر آن مرد رهایی یابد ...

خلاصه رمان عذاب تاوان

چشمانم را روی هم گذاشتم از زمانی که در ماشینشان نشسته بودم هیچ کدام حرفی نمی‌زدند. نمی‌دانستم برای آقای توانا چه دلایلی آوردند با آن وضع افتضاح دیگر آنجا هم نمی‌توانستم کار کنم. دلم گرفته است انگار می‌داند در حال بازگشت به زندان است... مسیر گذشته خیلی طولانی بود که آخرش به همان دعواها، داد و کتک‌ها بر می‌گشت... چشمانش می‌سوخت و گونه‌هایش چسبناک شده بود با توقف ماشین دری مجلل باز شد و وارد فضای باغ شدیم. ساختمان نوساز روبه رو برایم از هر واقعیتی تلختر بود. نیما در ماشین را باز کرد تا پیاده شوم پاهایم لمس سنگ فرش زمین را نمی‌خواست.

همان زمین خاکی پر سنگ و کلوخ به این باغی که خاکش از تمیزی برق می‌زد، شرف داشت. تعللم را که دید؛ دستم را کشید فشارش به آرنج استخوانم دردآور بود بی‌اراده صدایی از حنجره ام درآمد: آخ ولم کن خودم میام. دستم را کشید و بی توجه به حرفم روی مبل وسط سالن پرتم کرد. با هوار ،زدن ملیحه را صدا زد. چندی بعد، ملیحه از دیدنم حیرت کرد و ایستاد. دیدنم بعد از یک سال خیلی هم تعجب نداشت داشت؟ این رو تو اتاق ببرو در رو هم قفل کن خودتم غذا و وسایلش رو براش ببر اگه ببینم کسی باهاش حرف زده خودم خفه‌اش می‌کنم فهمیدید؟! با صدای فریادش تمام خدمتکاران

آمدندو تند سرشان را تکان دادند چرا انقدر تحقیر می‌کند مگر چه کار کرده بودم؟ -گوشی ات رو بده. سریع! می‌ترسیدند چه کسی را خبر کنم؟ من بی‌کس تر از آنم که کسی را داشته باشم. -نمی‌دم آوردیم اینجا چیکار؟ ملیحه با کارت یکی از اتاق‌ها آمد. نیما فرصت نکرد جوابم را بدهد. -آقا این کارت یدک کارت اتاقشون هم دست خودمِ. نیما باخشم گفت بشنوم کسی از خدمتکارها باهاش حرف زده یا کمکش کرده از چشم تو میبینم فهمیدی. -بله آقا! با گفتن خوبه‌ای از کنارش گذشت و مقابلم روی تک مبلی نشست با مانتو و شلواری کثیف، روی مبل رنگی نشسته ام. از وضعیتم از تحقیرهایی که شدم ...

باکس دانلود

دسترسی به دانلود با خرید تکی یا خرید اشتراک ویژه امکان پذیر است

خرید تکی و دانلود 47,000 تومان
خرید اشتراک ویژه و دانلود

دیدگاه کاربران

اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دیوان حافظ