رمان بخت طوبی
عنوان | رمان بخت طوبی |
نویسنده | بهیه پیغمبری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 384 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |

دانلود رمان بخت طوبی اثر بهیه پیغمبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب داستان دختری بسیار زیبا و جسور و کم سن و سالی ست که گرفتار عشقی کوچه و بازاری میشود و دامن خود را لکهدار میکند . او عشقِ پاکی را که در یک قدمی اوست نمیبیند و خود را به دست دیو سرنوشت میسپارد …
طوبی دختر حاجی تقیخان ، بنکدار بازار ، به پسری به نام منوچهر علاقهمند شده و با هم ارتباط دارند . حاجی تقیخان متوجه موضوع شده و برای جلوگیری از رسوا شدن خانواده ، تصمیم به شوهر دادن این دختر 14 ساله میگیرد . در این میان شخصی به نام غلامحسینخان به آنها معرفی میشود که همسر اولش را در زایمان از دست داده و همسر دومش هم بیماری سل دارد . طوبی چند روز قبل از مراسم عقد ، از منزل فرار کرده و به خانه پیرمرد و پیرزنی وارد شده که از قضا زمانی در منزل غلامحسینخان زندگی میکردهاند . غلامحسینخان به منزل پیرمرد و پیرزن میرود و طوبی را میشناسد ولی به آن دو تاکید میکند که در این زمینه چیزی به طوبی نگویند . طوبی در برخوردهایی که با غلامحسینخان دارد …
خلاصه رمان بخت طوبی
عمه پس از انداختن به سماور زغالی بدنه برنجی، نزد زن برادرش آمد و گفت: کار وسمه کشی ابروهایت تمام شد توران خانم؟
توران خانم: بله، فقط مانده آب دادنش که دست شما را می بوسد…
عمه با تفاخر سرتکان داد و به او که به مخده ای از ماهوت پشمی تکیه داده بود، نزدیک شد. جلویش زانو زد و نشست و با مهارتی که در خود سراغ داشت، وسط صابون برگردان را گود کرد و هر چند دقیقه یک بار با قاشق وسمه کشی، آب و روناس مخلوط شده ی داخل آن را بر ابروهای وسمه مالیده ی توران خانم کشید. با این اعتقاد که این آب و صابون، هم ابرو را قوت داده و هم رنگش را درخشان تر می کند! ابروهایی پررنگ که از پرپشتی سرتاسر پیشانیش را گرفته و همراه با برق و جلایش نمادی از زیبایی زنان ایران قدیم بود. عمه همانطور که با آب و صابون، وسمه را تمیز میکرد و آب می داد، با لحنی که به دل توران خانم خوش بیاید گفت: (صفای خانمان آب است وجارو/ صفای جان زن چشم است و ابرو).
توران قدری جابجا شد و با لبخند بی رمقی به عمه گفت: ای حشکت خانم دیگر از ما گذشته. این دو زایمان آخری حسابی رنگ از رخسار و قدرت از تنم برده. اگر این رنگ و روناس و سفید آب و سرخاب هم نبود که دیگر جلوه ای نداشتیم! علاوه بر لجبازی های بی مورد آقا تقی با طوبی، ساز مخالف روزگار و مصیبت قحط و غلایی که دمار از مردم فلکزده در آورده، قوز بالا قوز و دردی شده که با آن که شکر خدا گرفتارش نیستم، اما آزارم می دهند! از اینکه با شکمی سیر و خیالی راحت بنشینم و وسمه به ابروهایم بکشم، شرمم می شود! آن هم زمانی که مردم بینوا برگ درختان را خیس می کنند تا قاتق نانشان باشد! مردمی که تاز فرط گرسنگی به سگ و گربه هم رحم نکرده و بر سر مکیدن و لیسیدن خون مذبوحی، زمین را از خون گرسنگان رنکین می کنند و برای ذرهای دمپختک پر از شن و فضله ی موش یا پیدا کردن دانه ی جو از سرگین چهارپایی، چشم هم را درمی آورند!
- انتشار : 25/05/1403
- به روز رسانی : 20/09/1403