رمان دگرش

دانلود رمان دگرش اثر پریسان کیوانی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

حسنا دختری ساده و مهربان، رازی در گذشته‌اش نهفته است، که با افشای این راز، زندگی‌اش دگرگون می‌شود و پا به خانواده‌ای می‌گذارد که کم مشکل و دردسر ندارد! حامی حکمت، مردی خشن و سنگدل، که تنش زخمی گذشته‌ی پردردش است، کجای زندگی حسنای ما قرار می‌گیرد؟؟ …

خلاصه رمان دگرش

روزهای دانشگاه برام هیجان انگیزترین و جالب ترین روزهای عمرم بود. با یغما و هلما تو وقت های استراحت و بیکاری می‌رفتیم قزوین رو می‌گشتیم خیلی جاها رو حتی منی که ساکن این شهر بودم، هم ندیده بودم. همین برای همه مون تازگی داشت و لحظه های خوشی رو برامون رقم می‌زد. یغما و هلما دوست‌های خوبی بودن فقط تنها مشکلشون این بود که می‌خواستن به قول خودشون من رو ببندن به ریش یه پسر بخت برگشته که یه وقت رو دستشون نمونم… ورد زبونشون شده بود. -حسنا خیلی خری نصف عمرت بر فناست بدبخت، که از پسر جماعت فرار می‌کنی. و خب من ترجیحم

به فنا رفتن نصف عمرم بود. نه که خودشون عاشق بودن هی دعا می‌کردن یکی پیدا بشه، خدا بزنه تو سرش بیاد عاشق من بشه، من هم يه دل نه صد دل عاشقش بشم. من هم در جوابشون می‌گفتم: چرا نفرین می‌کنین؟ آخه به شمام میگن دوست؟ مگه من چمه؟ تازه تنهایی خیلی هم خوبه، آقا بالاسر میخوام چیکار آخه. همیشه به شوخی می‌گفتن: تورو آخرشم ما می‌فرستیم خونه‌ی بخت. به خودت که باشه می‌خوای بشینی ور دل مامان و بابات. حدسشون درست بود اگه به خودم بود هیچ وقت ازدواج نمی‌کردم ولی اونجای حرفشون که گفتن ور دل مامان و بابام می‌مونم، کاملاً اشتباه بود.من

تو اون خونه نمی‌موندم که آخرش از من فقط یه آدم گوشه گیر و افسرده باقی بمونه. یادمه یه روز یغما ازم پرسید: حسنا، چرا از پسرا خوشت نمیاد و ازشون دوری می‌کنی؟ و من در جواب خاطره‌ی اون روز وحشتناک رو براشون تعریف کردم خاطره‌ای که لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه‌ش تو ذهنم حک شده و بعد از سال‌ها هنوز هم برام تازه‌ست. ۸ سالم بود همیشه خودم تنهایی از مدرسه برمی‌گشتم خونه و کسی نمی‌اومد دنبالم، اون روز هم خودم برگشتم ولی هر چی زنگ خونه رو زدم کسی در رو باز نکرد. خونه‌ی همه‌ همسایه هایی که میشناختم هم رفتم ولی کسی خبر نداشت مامان کجاست …