رمان دختری از بروکلین
عنوان | رمان دختری از بروکلین |
نویسنده | گیوم موسو |
ژانر | عاشقانه، جنایی، معمایی، خارجی |
تعداد صفحه | 198 |
ملیت | خارجی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان دختری از بروکلین اثر گیوم موسو به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کتاب پُر فروش و معمایی “دختری از بروکلین” داستان فاش شدن رازی هولناک را روایت میکند که زندگی رافائل و آنا را دگرگون کرد . رافائل نویسندۀ سرشناسی است که کتابهای پلیسی و جنایی مینویسد و پسر کوچکش حاصل ازدواج ناموفق اوست . مریضی ناگهانی پسر رافائل سبب آشنا شدن او با آنا میشود که پزشک کودکان است . دیری نمیپاید که ارتباط آنا و رافائل به سمت و سویی فراتر از ارتباط یک پزشک و بیمار میرود . این زوج عاشق و خوشبخت ، چند روز پیش از مراسم عروسیشان به تعطیلات میروند و این شروع طوفانی ویرانگر از حوادث غیر قابل پیشبینی است ! چیزی در گذشته آنا وجود دارد که کنجکاوی رافائل را برانگیخته است . گذشتۀ آنا همچون دروازه ورود به جهنمی به روی آن دو نفر باز میشود و همه چیز را تحت تاثیر قرار میدهد …
کتاب “دختری از بروکلین” داستانی پُر رمز و راز است که نمیتوان پایانی برای آن حدس زد . “گیوم موسو” با هنرمندی استادانه خود ، ماجرای رازی را نوشته است که فاش شدنش ، زندگی آنا و رافائل را نابود میکند . این کتاب که بر اساس داستان زندگی ناتاشا کامپوش نوشته شده است ، موفق شد تا عنوان پُر فروشترین رمان 2016 فرانسه را از آن خود کند .
کتاب “دختری از بروکلین” پیش از انتخاب دونالد ترامپ به عنوان نامزد جمهوریخواهان نگاشته شده است . بنابراین یکی از شخصیتهای اصلی آن ، که به عنوان نامزد جمهوری خواهان در انتخابات سال 2016 معرفی میشود ، خیالی است . “گیوم موسو” ، در این رمان برای نخستینبار تا حدی سیاست را نیز چاشنی کار کرده و قدم به دنیای تیره سیاست در ایالت متحده گذاشته است . این کتاب بطور پیاپی در 10 هفته متوالی در صدر پُرفروشترین کتابهای فرانسه قرار گرفته است . یک فضای تعلیق بی نظیر … حواستان باشد ! به محض باز کردن این کتاب ، دیگر توانایی کنار گذاشتن آن را نخواهید داشت ، تا زمانی که به هویت واقعی دختری از بروکلین پی ببرید . کتاب را که باز کردید ، منتظر چند شب بیخوابی باشید.
خلاصه رمان دختری از بروکلین
«زن من هرشب با شما میخوابه! البته نه اینکه خیال کنین حسودی میکنما!» راننده پاریسی که از شوخی خودش به وجد آمده بود، چشمکی به من زد. سپس به خیابانی که به فرودگاه اورلی راه داشت پیچید.
«البته بگم که خود منم دو سه تا از کتابهای شما رو خوندهم و واقعآ لذت بردهم. البته خشونت و قتلی که تو کتابهاتون میآرین یک کمی برای من زیاده! به نظر من، شما دید بدی درمورد انسانیت دارین آقای بارتلمی. اگه قرار بود زندگی واقعی هم همینقدر که شما توی داستاناتون نشون میدین بد باشه که دیگه باید کاسه کوزهمونو جمع میکردیم میرفتیم!»
آخرین چیزی که آن روز دوست داشتم در موردش حرف بزنم ادبیات داستانی بود! حواسم به گوشیام بود و تقریبآ چیزی از حرفهای راننده را متوجه نمیشدم.
حقیقت این بود که من به بیماری نویسندگان مبتلا نبودم، بلکه از همان دوران نوجوانی خیلی خوب میتوانستم بنویسم، قضیه این بود که دو سه سالی میشد زندگی فرصت نوشتن به من نمیداد. از همان نوجوانی، نوشتن را به سان راهی برای رهایی از دنیای اطرافم میدیدم. هرجایی که امکان داشت قلم و کاغذ به دست میگرفتم. در مدرسه، خانه، کافه و… به خلق شخصیتهایم میپرداختم و سعی میکردم با آنان همدردی کنم. همین هم باعث میشد دلبستگی شدیدی به آنان پیدا کنم. خیلی وقتها وارد دنیایشان میشدم و از دنیای واقعی خارج. به همین ترتیب بود که وارد دنیایی شدم که میتوانستم هر زمانی که بخواهم به آن پناه ببرم.
از سال ۲۰۰۳ به بعد که نخستین رمانم منتشر شده بود، هر سال یک کتاب جدید منتشر میکردم. در ژانر پلیسی ــ جنایی مینوشتم. هر کتابم با توفیقی چشمگیر مواجه میشد و پس از مدتی به یکی از محبوبترین نویسندههای فرانسه تبدیل شدم. در یکی از مصاحبههایم گفته بودم که فقط روز تولدم و شب سال نو از نوشتن دست برمیدارم. این جمله را از استیون کینگ۱۰ یاد گرفته بودم، ولی خیلی خوب میدانستم این حرفم صحت ندارد. هیچ دلیلی نمیدیدم چرا نباید شب سال نو و روز تولدم قلم به دست بگیرم؟ علت این بود که هیچ کاری را بهتر از وقت گذراندن با شخصیتهای داستانهایم نمیدیدم.
***
خیلی خوب آن لحظه را به یاد دارم در برابر دریا ایستاده بودم و زل زده بودم به روبه رویمان. همان لحظه بود که آنا از من پرسید : اگر کار وحشتناکی انجام داده باشم باز هم مرا دوست خواهی داشت ؟ باید چه پاسخی می دادم ؟ آن زن زندگی من بود. قرار بود سه هفته بعد ازدواج کنیم. معلوم است هر کاری کرده بود دوسش داشتم.
دست کم این چیزی بود که فکر می کردم. ولی وقتی عکسی را از کیفش بیرون آورد به من نشان داد و گفت : ” من این کارو کردم …” نتوانستم خودم را کنترل کنم حتی نتوانستنم هیچ واکنشی نشان دهم ! پس از چند لحظه بیرون رفتم. در میان راه پشیمان شدم و برگشتم ولی وقتی رسیدم خیلی دیر شده بود. هیچ اثری از آنا نبود. از آن روز دارم دنبالش می گردم…
- انتشار : 19/06/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403