رمان عشق و عطش
عنوان | رمان عشق و عطش |
نویسنده | بهیه پیغمبری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 273 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان عشق و عطش اثر بهیه پیغمبری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
این کتاب داستان پرستاری است که زندگی و گذشته “ماهبانو” شخصیت اصلی داستان را روایت میکند . او در سرای سالمندان بهسر میبرد و بدین ترتیب ، زندگی پُر ماجرای او در داستان ، بازگو میشود . “ماهبانو” در ایام پیشین اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی نوجوانی است که به دلیل خاماندیشیهای دوره بلوغ ، گرفتار عشقی میشود که سراسر زندگی بعدی او را تحتالشعاع قرار میدهد . او بعد از آن که به اسرار تکاندهنده خانواده خویش پی میبرد ، فرصتهای اصلی زندگی را از دست میدهد و حتی در ازدواج ناخواسته با شکست مواجه میشود و ..
خلاصه رمان عشق و عطش
به آرامی گفتم: «چه عاشق پیشه! چه دستاویزها که برای عاشق شدن نمی یافتید! علامتها و اشاره هایی که مفاهیمشان را از دست داده اند. همانطور که گفتید، همه ی دغدغه ی ما زنده ماندن و زندگی کردن است. نه عاشق شدن و عاشق ماندن!»
پیرزن نالید: «زندگی کردن فقط زنده ماندن و جور کردن سور و ساطش نیست. زندگی کردن یعنی حیات و شادابی روح و آن زمان که خوشبختی، به راستی زندگی می کنی و معنای خوشبختی دریافتن عشق حقیقی است! عشقی که تو را به شکوه می رساند و حکماً همیشه آن چیزی نیست که تو باورش داری، بلکه نیاز شریفی است که از قلبی پاک برخاسته و به جانی محتاج می نشیند!»
احساس می کردم که با من حرف نمی زند، بلکه خاطره های گذشته اش را مرور می کند. خاطره هایی را که موجب شناخت بیشتر و پختگیش شده بود. خاطره هایی که هر با با دیدن عکس های آلبوم قدیمیش در او زنده شده و دگرگونش می کردند. فرصت مناسبی دست داده بود تا ماه بانو، بانوی خیال انگیزی که همه ی حواسم را به خود معطوف داشته بود را بهتر بشناسم، ماه بانویی که از تکرار اسمش دچار احساسی غریب و ناشناخته می شدم! انگار چیزی ما را به هم پیود می داد! همان نطقه ی مشترکی که او یافته و حالا نیز مرا مقابل هم صحبتی با خویش می دید.
در شگفت بودم چرا هیچ وقت عکس های آلبومش را به کسی نشان نمی داد و به عکس بیشتر سالمندان آن آسایشگاه، با به نمایش گذاشتن عکس های جوانیش به ایامی که در او به سرزندگی و نیرو گذشته بود، نمی بالید! پاهایش را قدری از نیمکت سنگی باغ جدا کرد و آنها را روی هم انداخت. حالا ساق پاهایش را بهتر می دیدم. ستون پاها تراشیده و بی نقص بودند! آه که چقدر دلم می خواست عکسی از جوانی آن پیرزن موزون می دیدم ! پیرزنی که از کت و دامن فلانل خاکستریش، بر عکس ژاکت بافتنی کهنه ی مادربزرگم که همیشه بوی گلاب و نفتالین مانده می داد، بوی تجمل و اشرافیت خاصی برمی خاست!
بدون تأمل گفتم: «کاش عکسی از جوانیتان نشانم می دادید! مطمئنم که خیلی هم زیبا و برازنده بوده اید. زیبای عاشق پیشه وسوسه گری که زندگیش سراسر غوغا و هیاهو بوده!» بی آنکه بخندد یا حالت چهره اش عوض شود، پرسید: «چرا هیاهو؟!»
با اطمینان گفتم: « خوب برای اینکه هر که خوشگل تر باشد، دردسرهایش هم بیشتر است! اگر خودش بی اعتنا باشد، دیگران دست از سرش بر نمی دارند. و اما این آلبوم! باید خیلی باریتان عزیز باشد، آنقدر که بیشتر اوقاتتان به ورق زدن و تماشای عکس هایش می گذرد!
- انتشار : 25/05/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403