رمان فردا تو می آیی
عنوان | رمان فردا تو می آیی |
نویسنده | ساحل بهنامی (راز.س) |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1169 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان فردا تو می آیی اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
حنانه به قصد انتقام مرگ مادرش نقشه کشیده تا به خانواده گودرزی نزدیک شود! در آن سو خیام که کارخانه داری موفق است و هفت سال پیش بخاطر حمایت و نگهداری خواهر و خانواده، پشت پا به عشقش زده! حالا بعد از سال ها زندگی در تنهایی با حنانه ای رو به رو میشود که …
خلاصه رمان فردا تو می آیی
طلوع بود یا غروب؟ در تاریکی محض پیش رویم قابل رویت نبود. تنها درب آهنی کوچکی مقابلم قرار داشت که اجبارم میکرد برای رفتن دردی که از سینه ام بر میخاست تلاش داشت نگهش دارد و مانعی باشد برای رفتنش ولی پای رفتن بود که به جلو هلم میداد به نظر میرسید باید بروم علاقهام برای ماندن بود و اجبار برای رفتن به عقب برگشتم. در عمق تاریکی به دنبال کسی گشتم… کسی که پشت سرم بود کسی که دیده نمیشد اما حضور داشت به نظر میرسید از رفتن آن فرد ناراحت هستم. حسی در وجودم میجوشید. چیزی عمیقتر از دلتنگی در آهنی گشوده شد خودم این کار را کردم.
در آهنی را برای بیرون رفتن باز کردم. دست هایم به فرمانم نبود و اجازه خروج دادند. دلهره بود و شاید هم ترس… تیر چراغ برق روشن را که دیدم به نظر رسید دستی بند مچم شد چرخیده و چشم گشودم نگاهم را به سقف سفید دوختم. لحظه ای با آرامش چشم بسته و نفسم را رها کردم. خوش بختانه همه چیز به نظر خواب بود و ترس بی معنا. دست برده و یقه پیراهنم را چنگ زدم. دکمه بالایش را که باز می کردم، غلتی زدم. با دیدن میز بزرگ، یادم آمد دیشب فرصتی برای خانه رفتن نیافتم. روی کاناپه تکانی خوردم و پاهایم را آویزان کردم. گوشه چشمم را که میفشردم نگاهی به چراغ
چشمک زن گوشی ام انداختم. برای اطلاع از ساعت، روی اسکرین آن دو ضربه انگشت زده و با خیالی آسوده بلند شدم. خودم را که از اتاق بیرون میکشیدم منشی جدیدم از پشت میز سفید و قهوه ای بلند شد. تلاش میکرد نقش منشی را به خوبی ایفا کند تا این شغل عالی ادامه دار باشد. اما بی اطلاع بود از اینکه مشکل منشی من بودن ایفای نقش عالی منشی نیست. کنار آمدن با آنی است که به زودی پیدا میشد. -سلام آقای مهندس. خمیازه ام را پشت دست پنهان کرده و با لبخند کمرنگی گفتم: یه قهوه میخوام. -الان ترتیبش رو میدم. با امیدواری از کنارش گذشته و وارد سرویس شدم …
- انتشار : 19/10/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403