دانلود رایگان رمان گلهای آفتابگردان اثر صدف.ز
دانلود رمان گلهای آفتابگردان اثر صدف.ز به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
داستان در دو زمان حال و گذشته اتفاق میافتد زمان گذشته زندگی لیلی خواننده معروف دوران خودش، و زمان حال در مورد نوه او که (لیلی) نام دارد و در یک کافی شاپ کار میکند! او در پی فیلم خصوصی مادربزرگش به یک حراج غیرقانونی میرود تا مانع از فروش فیلم بشود و انجا با بابک هوشمند، آشنا میشود کسی که پدرش به لیلی خواننده ربط دارد …
خلاصه رمان گلهای آفتابگردان
هوا صاف و آفتابی بود، آسمان را که نگاه میکردم حتی یک تکه ابر نمیدیدم. ربع ساعتی میشد که در آن جادهی فرعی و خاکی میراندم. شیشه ها را کاملا بسته بودم تا گرد و خاک وارد کابین کوچک ماشینم نشود. همانطور که پیش میرفتم، دو درخت سرو زربین را دیدم که مثل دو خواهر بلندقامت در دورترها استوار بودند و با وزش نسیم میرقصیدند. عینک آفتابیم را از چشم برداشتم تا بهتر ببینم دیوارهای خاکستری مزرعه ی آفتابگردان پیدا بود… انگار به مقصد رسیده بودم. دلشورهی وحشتناکی به جانم افتاد. فکر کردم ای کاش می توانستم به هر دلیلی از زیر بار این ملاقات شانه خالی کنم.
اما همان حس عجیب و نیرومندی که اجازه نمیداد به بابک هوشمند نه بگویم، به من قدرت داد تا بیشتر پا روی پدال گاز فشار بدهم. من او را و خودم را ناامید نمیکردم. به خودم قول داده بودم که با بابک هوشمند یک وداع شیک و دوستانه داشته باشم. قول داده بودم طبق خواستهی او به ملاقات پدرش بروم و بعد چنان آرام با او خداحافظی کنم که تا ابد با به یاد آوردنم لبخند بزند. دروازهی بزرگ محصور بین دو درخت سرو، کاملا باز بود از آن گذشتم و وارد مزرعه شدم. چشم هایم مدام دور و اطراف را میکاوید. آنجا ملک وسیع و زیر کشتی بود که ویلای کوچکی در مرکز آن قرار داشت.
دیوارهای سفید ویلا زیر نور خورشید میدرخشید. لبخند پر نشاطی نقش لبهایم شد حس خوبی پیدا کرده بودم بیخودی یاد کارتون های کلاسیک دوران کودکی ام افتادم. حس می کردم آنجا مکان خوبیست برای رویا پردازی و خیالبافی چند مرد کارگر میان زمین های تحت کشت میگشتند. چهار پنج بچه باهم بازی میکردن.. و روی ایوان سفید مقابل عمارت سه زن نشسته بودندو به بچهها نگاه میکردند ماشینم را کنار چهار ماشین دیگری که در انتهای راه باریکه پارک بودند، پارک کردم. لندکروز بابک را میان آنها تشخیص دادم. دلم از حضور یک شخص آشنا میان آنهمه چهره غریبه گرم شد …