رمان همزاد مرگ
عنوان | رمان همزاد مرگ |
نویسنده | فاطمه۹۴ |
ژانر | عاشقانه، غمگین |
تعداد صفحه | 1294 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان همزاد مرگ اثر فاطمه۹۴ به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
لیلا که از سر اجبار مجبور میشود به دزدی، از شانس بدش کیف پسری را میزند که براحتی پیدایش میکند، اتفاقایی باعث میشود که حاج یزدانی پدر همین پسر، لیلا را به کارگاهش که بزرگترین کارگاه فرش بافی است بیاورد اما پسر بزرگ حاجی، عاشق لیلا میشود و …
خلاصه رمان همزاد مرگ
پیرمرد بدون هیچ خواهش و تمنایی از جانب او خودش گفته بود که قصد شکایت دارند بعد هم پیشنهادی داده بود که لیلا هنوز نمیتوانست چراییاش را درک کند اینطور که دستگیرش شده بود از آن حاجی کله گندههای بازار فرش بود برای خود اسم و رسمی داشت… شعبههای فرش یزدانی هر گوشهی شهر پیدا میشد کارگاه فرش بافی داشت و حتی پسرش هم شرکت صادراتی راه انداخته بود. آن موقع که پیرمرد گفته بود پیشنهاد کاری خوبی دارد هنوز نمیدانست سر و کارش با آدمی به این قدرت و ثروت است. -ماهی چقدر درآمد داری؟
از سوال بی مقدمه اش جا خورد جوری میگفت درآمد که انگار کارمند است دزدی که این حرفها را نداشت. -میخوای ببینی میصرفه یا نه؟ میخوای بزنی توی خط دزدی؟ واسه بالا رفتن از دیوار مردم یه نمه سن و سالت بالاست حاجی! همزمان که “لااله الا الله زمزمه میکرد، لبخندی کنج لبش نشست و چین گوشهی چشم هایش عمیق شد. -جواب منو بده دختر جان طفره نرو! -دخلش به شما چیه؟ داری آمار می گیری بذاری کف دست پلیس؟ خر گیر آوردی؟ -من حرف از پلیس زدم؟ پلیس برای کسیه که بخواد شکایت کنه ما که
شکایتی از شما نداریم. روی تخت نیم خیز شد و بی توجه به دردی که به جانش افتاد صدايش بالا رفت و پرسید. -شکایت نداری؟ پس اون آقازاده ات… -ما شکایتی نداریم به محض اینکه مرخص بشی میتونی بری! -برم؟ -بله دیگه دختر من! البته شما هنوز تصمیمتو نگفتی. کارش شده بود تکرار گیج و گنگ حرفهای او. -تصميم؟ -میخوای به خاطر ضرب و شتم و آسیبی که دیدی از پسر من شکایت کنی؟ اگر به مقدسات قائل بود میتوانست به همه شان قسم بخورد که این مرد یک مجنون تمام عیار است! شاید هم ماجرای دیگری در میان بود …
- انتشار : 22/03/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403