دانلود رایگان رمان حنای بی رنگ اثر فاطمه سالاری
دانلود رمان حنای بی رنگ از فاطمه سالاری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
زندگی دختری نابینا به نام حنا که با پدر و نامادریاش زندگی میکند دریای آرام زندگی اش ناگاه طوفانی میشود و پدرش فوت میکند، همسر پدرش او را به مردی غریبه میفروشد و بعد از دو هفته اسارت در چنگ آن مرد، زخمی در خیابان رها میشود، خانواده رستگار او را پیدا و رسما دختر آن خانواده میشود، اما پس از مدتی حنا متوجه بارداری خود میشود و …
خلاصه رمان حنای بی رنگ
وقتی آیه خانم و باباش از در بیرون رفتند ناخودآگاه نفس راحتی کشیدم، بعد از پشت سر گذاشتن اون تجربه های سخت پذیرش یه مرد کنارم کمی مشکل بود. -حنا جان چیزی نیاز نداری؟ با صدای مهربون مامان آیه خانم به خودم اومدم در موردش عذاب وجدان گرفتم بین حرف هاشون شنیدم آیه خانم میگفت مریض، این خانم که صد پشت غریبه است با حال مریضش من رو رها نمیکنه؛ اما خواهر خودم همخون خودم باعث شد این همه بلا سرم بیاد. -کاش شما هم همراه آیهخانم رفته بودی دوست ندارم بخاطرم اذیت بشید. گرمای
دستش رو روی سرم حس کردم با لحن مهربونی گفت: -نه عزیزم چه اذیتی آخه؟ خودم دوست داشتم امشب پیشت باشم. آهی کشیدم: خوشبحال آیه خانم اینطور مامان مهربونی داره. -مامان تو کجاست؟ -زیر هزار من خاک فقط پنج سال مال من بود، دیگه خدا بردش پیش خودش. -خدا رحمتش کنه عزیزم. -ممنون. فشار زیاد به مثانه ام اذیتم می کرد از طرفی هم خجالت میکشیدم بهش بگم پرستار رو خبر کنه که سرم رو ازم جدا کنه تا یه دستشویی برم. -چیزی نیاز داری؟ فکر کنم از تکون خوردنام متوجه غیر عادی بودن
اوضاع شد، دیگه تحملم تمام شده بود با خجالت گفتم: میشه به پرستار خبر بدید تا بیاد سرم رو از دستم در بیاره نیاز اساسی به دستشویی دارم. صدای هول زده شو شنیدم. -آره مادر چرا زودتر نگفتی؟ با قدم های تند از اتاق بیرون رفت بعد از چند دقیقه همراه پرستار به اتاق برگشتند پرستار کنارم اومد و چند لحظه بعد سوزش کمی توی دستم حس کردم. بعد از در آوردن سرم از دستم از اتاق بیرون رفت، با کمک مامان آیه خانم از تخت پایین اومدم با وجود مسکنهایی که بهم تزریق کرده بودند، هنوز کمی درد داشتم بعد از انجام کارم …
قلمی زیبا
و روایتی عالی
سلام من هر دو رمان این نویسنده عزیز رو خوندم، هر دو خوب بودند، حتما بخونید
عالی بود.