رمان محله ممنوعه

دانلود رمان محله ممنوعه اثر سحر نورباقری به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

حسام دانشجوی هنره است که برعکس رشته اش اصلا ادم با ذوق و با احساسی نیست، بیشتر اوقاتش را با دوستای دانشگاه و مهمونی ها می‌گذارند خیلی تلاش می‌کند تا در خانه ای جدا و مستقل زندگی کند، یکروز که از دانشگاه برمی‌گردد از سر کنجکاوی به خانه ی مخروبه‌ی کنار دانشگاه سرک می‌کشد و در آنجا اتفاقات عجیبی می‌افتد که زیاد جدییشان نمی‌گیرد، ولی شبی که به محله پایین به مهمانی می‌رود با دختری آشنا می‌شود که …

خلاصه رمان محله ممنوعه

از کنار مخروبه‌ی کنار دانشگاه که رد می‌شدم حس کنجکاوی قلقلکم داد که یه سرکی تو اون مخروبه بکشم یه چند باری سرکی تو حیاطش کشیدم اما هیچ وقت جرئت نکردم واردش بشم. اما اینبار به حسی وادارم می‌کرد برم تو مخروبه منم که فضول اهل محل می‌گفتن اینجا یه جن یا یه همچین موجودی زندگی می‌کنه من که تا به حال تو عمرم همچین چیزی ندیدم. اما حقیقتش دوست دارم یه بار هم که شده باهاش رو به رو بشم. می‌دونم دیوونگی محضه اما چه میشه کرد؟ آهسته از در اهنی زنگ زده گذشتم

و وارد شدم یه ساختمون نیمه کاره پیش روم بود.. از رو تپه‌ خاکی که دم در بود گذشتم و تا وسطای حیاط رفتم… حیاط بزرگی نبود اما پر از درختای خشکیده بود که مانع عبور نور به داخل حیاط می‌شدن… همه جا ساکت بود و گه گاهی باد پنجره‌ی شکسته خونه رو باز و بسته می‌کرد که صدای بدی تولید می‌شد … اروم اروم وارد ساختمون شدم خونه برخلاف حیاط خیلی بزرگ بود. البته یه تعمیر اساسی می‌خواست تا قابل زندگی بشه… خواستم قدم اول رو بردارم که صدای شکستن شیشه رو از سمت راستم شنیدم… به

سرعت اون سمت رو نگاه کردم… هیچ شیشه خرده ای نبود… راستش ترسیده بودم اما خودمو باختم… دو رو اطرافمو نگاه کردم که یه دفعه احساس کردم یه چیز سیاه رنگی از کنارم رد شد و به اتاق بغلی رفت… با دقت که نگاه کردم چیزی ندیدم… دیگه کم کم داشتم خودمو خیس می کردم…. فضای این خونه عصبیم می کرد… با یه تصمیم ناگهانی به سمت در برگشتم که قبل از رسیدن من به در خود به خود بسته شد.. دویدم سمت در و چند بار دستگیره رو بالا پایین کردم… لعنتی باز نمیشد… انگار قفل بود. صدای قدم های …