رمان مردی میشناسم
عنوان | رمان مردی میشناسم |
نویسنده | ساحل بهنامی (راز.س) |
ژانر | عاشقانه، اجتماعی |
تعداد صفحه | 451 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان مردی میشناسم اثر ساحل بهنامی (راز.س) به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
مستانه غرق در دنیای نوجوانی خود است مثل تمام دخترهای همسن و سال خودش، او دوست دارد مرد آینده اش شبیه قهرمان زندگی خود یعنی پدرش باشد، طاهر دوست و رفیق پدر مستانه بعد از سال ها دوری از وطن به ایران آمده مردی که از ۵ سالگی مستانه او را ندیده و حالا …
خلاصه رمان مردی میشناسم
مستانه کتاب هایش را بست و نگاه پر اخمش را به معلم چاق و شکم گنده ریاضی اش دوخت. شراره به پهلویش کوبید و صدایش را پایین آورد: چته؟ مداد فشاری را بین انگشتانش تاب داد و روی چرک نویس شراره نوشت: دلم میخواد برم خونه. شراره هم نوشت: اوه بابا کو هنوز تا بری خونه. آقای شهابی برگشت و نگاهشان کرد شراره به سرعت خم شد کمی به تنش تاب داد و نگاهش را به تخته دوخت تا شهابی متوجه شان نشود اما مستانه بدون واکنش به صورت شهابی خیره شد. شهابی برگشت و نوک ماژیکش را به تخته دوخت تا حواسشان جمع شود و بحث را ادامه داد. شراره برگه را پیش
کشید و نوشت: اوضاع با عمو چطور پیش میره؟ مستانه چند لحظه خیره به سوال شراره به هفته گذشته اندیشید که طاهر ساکن خانهشان شده بود پدرش بالاخره موفق شده بود طاهر را به خانه شان بکشاند. سرچرخاند و نگاهش را به چند جملهای روی تخته دوخت هرچند طاهر آزاری نداشت اگر ولی خانه نبود او هم بیرون میزد صبح ها اصلا طاهر را نمیدید و ظهر با ولی میآمد علاوه براینکه طاهر مزاحمتی ایجاد نکرده بود مزیت هایی هم داشت. مستانه به طور کلی از آشپزی معاف شده بود و مثل رستوران ها هر روز غذای جدیدی را مزه میکرد و از سلیقهی طاهر در چیدمان میز و غذاها لذت میبرد.
شراره باز هم به پهلویش کوبید و اشاره به کاغذ زد مستانه نوشت: بد نیست. یعنی ظاهر کلا نیست برای من فرقی نکرده زیاد. شراره جواب داد: آره فقط دیگه دست به سیاه و سفید نمیزنی. مستانه با اخم نگاهش کردو شهابی بالاخره تذکر داد: مویدی حواست هست؟ مستانه نگاه خشمگینش را از شراره گرفت و به شهابی دوخت: بله. شهابی چند لحظه خیره خیره نگاهش کرد و بالاخره برگشت و با ماژیک به تخته چند ضربه نواخت و درسش را ادامه داد. مستانه نگاهی به جای خالی فرشته انداخت در دل به فرشته ای که امروز مریضی را بهانه کرد و خانه مانده بود حسادت کرد. کم پیش میآمد ولی اجازه دهد …
- انتشار : 21/10/1402
- به روز رسانی : 01/12/1403
فوقالعاده بود ،طرز نوشتن نویسنده هر رمان خونی رو مجذوب خودش میکنه.
شخصیت ها کاملا به جا و درست بودند و موضوع رمان و محتوای رمان لذت بخش بود.
من خیلی به رمان علاقه دارم و هرچی رمان که خوندم نویسندشون خارجی بوده و واسه اولین باره که یه رمان ایرانی خوندم و واقعا لذت بردم واقعا انتظار نداشتم که انقدر از خوندنش لذت ببرم.