رمان نفسی دیگر

عنوانرمان نفسی دیگر
نویسندهاکرم افخمی
ژانرعاشقانه
تعداد صفحه598
ملیتایرانی
ویراستاررمان بوک

دانلود رمان نفسی دیگر اثر اکرم افخمی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان

داستان در مورد دختری به اسم بیتا هست که طی یک اتفاقاتی در یک مهمانی با پسری آشنا می‌شود که عاشق هم می‌شوند، پسر عموی بیتا از این علاقه با خبر می‌شود، بلاهای زیاد و مختلفی سر او می‌آورد تا این دو تا به هم نرسند اما آن‌ها از تمام موانعی که سر راهشان قرار می‌گیرد عبور می‌کنند ولی نمی‌دانند که سرنوشت چه آینده‌ی سخت و مبهمی را برایشان در نظر گرفته …

خلاصه رمان نفسی دیگر

بعد از کلاس با ملیکا مشغول گپ و گفت بودم که یه نفر از پشت منو به اسم صدا زد: خانوم بیتا منیری. سرم و برگردوندم و دیدم که مرتضی محبی داره صدام می‌کنه. با دیدن من به لبخند زد و منم گفتم: سلام آقای محبی حالتون خوبه ایشالا؟ محبی: خوبم به لطف شما. ملیکا هم که دید ما حرفامون گل گرفته معذرت خواست و گفت که باید بره. بعداز کمی حرف و چاق سلامتی گفتم: اگه اجازه بدین به تاکسی بگیرم و برم که دیرم شده. محبی: مگه ماشین نیاوردین؟ -نه هر کاری کردم ماشینم صبح روشن نشد به خاطر همین هم با تاکسی اومدم. محبی: بفرمایید خودم می‌رسونمتون. -نه زحمت میشه خودم میرم. محبی: چه زحمتی

بفرمایید می‌رسونمتون. با هم به طرف ماشینش رفتیم ماشینش لکسوس مشکی بود، سوار ماشین شدیم و آدرس خونه رو بهش دادم و به طرف خونه‌مون حرکت کرد. محبی: ببخشید خانوم منیری شما بعد از دانشگاه می‌خاید چیکار کنید؟ -ببینیم خدا چی می‌خواد حتما به جای ابرومند مشغول به کار میشم. محبی: بله فهمیدم. -ببخشید چرا پرسیدید؟ محبی: اخه من یه شرکت دارم که با رشته شما هم سازگاره می‌خواستم اگه اشکالی نداشته باشه بیاید و اونجا طراح بشید. -اخه من که هنوز مونده تا تموم کنم. محبی: مشکلی نیست به گفته خودتون ۳ ماه مونده اونم چیز زیادی نیست. -بله خیلی خوب میشه ممنون. محبی: راستی

می‌تونم فردا بیام دنبالتون با هم بریم یه جایی تا بیشتر با هم آشنا بشیم؟ -اخه ما تصمیممون خیلی فوری شد نمی‌خاید یه کم فکر کنید؟ محبي: من فکرامو کردم کی بهتر از شما، شما هم فکراتونو تا فردا بکنید، فردا میام دنبالتون تا به رستورانی جایی نظرتونو بهم بگین. -باشه چشم حتما. محبی: اگه مشکلی نیست شماره تماسی از من داشته باشید تا اگه مشکلی پیش اومد بهم خبر بدید. -بله مشکلی نیست. محبی: پس یادداشت کنید… 093779 -ممنون. محبی: خواهش می‌کنم. و جلوی در خونمون نگه داشت و منم پیاده شدم از هم خداحافظی کردیم و رفتم طرف خونه. در رو باز کردم وقتی سرمو برگردوندم دیدم هنوز وایساده …

دانلود رمان نفسی دیگر
2.84 مگابایت
PDF
دیدگاه کاربران درباره رمان نفسی دیگر
اشتراک در
اطلاع از
guest
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها