رمان ردپای آرامش
عنوان | رمان ردپای آرامش |
نویسنده | الهام صفری |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 1331 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان ردپای آرامش اثر الهام صفری (الف. صاد) با فرمت PDF، ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان – قابل اجرا در اندروید و آیفون
یگانه، پس از فوت همسرش (سبحان)، سعی میکند به زندگی خود سر و سامانی بدهد. او که آرایشگاهی را اداره میکند، به واسطهی شغلش دوستان و مشتریان زیادی دارد. ایدا، همکارش، و نیکی، یکی از مشتریان آرایشگاه، افرادی هستند که یگانه درگیر مشکلات آنها هم میشود…
خلاصهی رمان ردپای آرامش
روی میز شش نفره، وسایل را همراه دیس کالباس و خیارشور و زیتون چیده بودند. صندلیها را بین مبلها گذاشتند تا جا برای همه باشد. فقط مانده بود کشیدن ماکارونی که موکول شد به آمدن مهرناز و انوش. مثل همیشه، صدای بگو و بخندشان بالا بود. جواد و بنیامین که با هم میافتادند، شوخطبعیشان گل میکرد. ترانه همیشه به خواهرش برای داشتن دوستان صمیمی غبطه میخورد. یگانه توانسته بود سبحانی را که زیاد اهل دوستی و رفت و آمد نبود، به جمعشان بکشاند. قبل از ازدواجش با سبحان، دوستیاش با مریم و بعد مهرناز شروع شد. بارها همین افراد در همین خانه مهمان سبحان و یگانه بودند. روزهای سخت و تلخ رفتن سبحان را هم همین افراد با دوستی خالصشان کنار یگانه بودند و شرایط را برایش آسانتر کردند.
صدای زنگ خانه خبر از رسیدن مهرناز و فرد جدید گروه را میداد؛ فردی که آرزو میکردند راحت با گروه برخورد کند. یگانه در واحد را باز کرد و منتظر رسیدن آسانسور شد. با دست به بچهها اشاره زد شوخی را تمام کنند. در آسانسور باز شد و مهرناز بیرون آمد. یگانه به سختی چهرهاش را با دیدن مرد پشت سرش عادی نگه داشت. روی نوک پا بلند شد و با مهرنازی که قدش بلندتر از او بود، روبوسی کرد. جعبهی شیرینی را از دستش گرفت و قدمی به عقب رفت تا راه برای ورودشان باز شود. دستش را به سوی مرد که همقدش بود، دراز کرد و با لبخند خوشامد گفت و خودش را معرفی کرد.
با اینکه هنوز هوا گرم و کولر روشن بود، انوش کت و شلوار به تن داشت. سنش از چیزی که مهرناز میگفت، بالاتر میزد. تا نیمهی سرش تک و توک مو داشت و اطراف کلهاش را هم موهای تنک سیاه و سفید پوشانده بود. در را بست و پشت سرشان راه افتاد. بچهها ساکت بودند و جز صدای سلام و علیک آرام مهرناز و معرفی دوستان به انوش، صدایی دیگری نمیآمد. بچهها خیلی رسمی دست دادند و «خوشوقتم!» را زمزمه کردند. گویی ابری سنگین روی فضای صمیمیشان سایه انداخته بود. مریم و آیدا جابهجا شدند تا مبل صدر مجلس را در اختیار تازه وارد قرار دهند. یگانه متوجه شد انوش قبل از نشستن، دستی به مبل کشید و…
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 18/11/1402
- به روز رسانی : 20/09/1403