رمان رویای گمشده
عنوان | رمان رویای گمشده |
نویسنده | مهدیه افشار ☆ مریم عباسقلی |
ژانر | عاشقانه |
تعداد صفحه | 2958 |
ملیت | ایرانی |
ویراستار | رمان بوک |
دانلود رمان رویای گمشده اثر مهدیه افشار☆مریم عباسقلی به صورت فایل PDF قابل اجرا در اندروید و آیفون با ویرایش جدید و لینک مستقیم رایگان
کارن زند، بازیگر سرشناس ایرانی عرب که بدون پدر بزرگ شده و حالا با بزرگترین چالش زندگی خود مواجه شده است، یکروز از خواب بیدار میشود جلوی درب خانه اش بچهای را میبند که مادر ناشناسش در یکنامه ادعا کرده، فرزند کارن است! حالا بعد از آزمایش DNA متوجه شده آن کودک واقعا فرزند اوست! بچهای که دوست ندارد مثل خودش بیپدر بزرگ شود اما …
خلاصه رمان رویای گمشده
نه امکان نداره کار اون باشه! من میشناسمش دختر پاک و سادهایه.
– یعنی چی که میشناسیش؟ مگر نمیگی فقط سه ماهه که اینجا مشغول شده؟
بهراد، غرق در افکار جورواجور شد. سرگرد راست میگفت چطور میشود کسی را ظرف سه ماه شناخت؟ وانگهی وجود یک گاو صندوق پر از پول و مدارک مهم هرکسی را وسوسه میکند؛ اما ستاره… یعنی ممکنه؟
صدای سرگرد فتحی، بهراد را به خودش آورد:
ببین بهراد جان در این که سارق خودی بوده شکی نیست، طرف بدون ریخت و پاش یکراست رفته سر صندوق…
– بله، کار خودشه! فرصت کافی هم داشته اون میدونست من پولها و مدارک رو کجا میذارم. اصلاً از کجا میدونست اون روز ۱۰ میلیون پول نقد میارم خانه؟ من همیشه حدود یه میلیون تومن نگه میداشتم برای مواقع ضروری، متوجه که هستید… بهخاطر وضع پدر…»
سرگردهم ازجاش بلند شد و درحالیکه سمت پنجرهٔ مشرف به حیاط میرفت گفت:
البته نمیشه بدون مدرک یا اعتراف گرفتن ثابت کرد. به هرحال تنها مظنون ما همین ستاره خانومه، وقتی اومد کاملاً طبیعی رفتارکن و به روش نیار ممکنه حرفهای باشه و در برابر برخورد مستقیم به بن بست بخوریم، من دادم سوابقش رو بررسی کنند.
سرگرد دفترچهٔ کوچکی را که تا آن موقع در دستش بود در جیب بغل کتش گذاشت. بعد رو به بهراد کرد:
الان کجاست؟
بهراد دوباره رفت و روی مبل نشست و درحالیکه سرش را میان دستانش گرفته بود جواب داد:
– نمیدونم امروز رو مرخصی گرفت که خواهر و برادرش رو ببره پارک و سینما. نکنه فرارکرده؟
سرگردگفت با ده میلیون کجا میخواد بره؟… آدرسش رو که داری؟
– نه دقیقاً وقتی میرسوندمش یه جایی پیاده میشد و میگفت خونشون همونجاست؛ اما دقیق نمیگفت کجا یه تلفن دارم ازش البته اعتباریه…
سرگرد سرزنشکنان گفت:
من نمیدونم تو چطور یک شرکت رو میگردونی، آخه آدم عاقل، یه دختر رو ورداشتی آوردی تو خونت نه آدرسی، نه تلفن درست وحسابی، نه سابقهای…
***
میخواستی الآن اینجارو گذاشته بودی رو سرت نه که آروم و بی صدا بشینی سقطش !کنی با پوزخندی میگوید: !نزن دکتر، منصرف شدم – دنیا روی سرم آوار میشود، گریه ام میگیرد و صورتم را با دست میپوشانم چرا میخوای عذابم بدی؟ بس کن اردوان، – بس کن منکه اومدم پیش تو، من که تو رو انتخاب کردم، چی میخوای دیگه از جون من؟ طوری عربده میکشد که شانه هایم از بلند صدایش میپرد و گریه هایم در دم قطع میشود دهنتو ببند نفهم! دهنتو ببند. خودت – پیش منی ولی دلت پیش اون پفیوزه! باید یاد بگیری چی به نفعته آشوب، باید بفهمی منم که اول آخر صاحب توعم حتی اگه بچه ای !از اون به خطا تو شکم وامونده ات باشه.
حال خوشی ندارم، از روزی که آزاد شده ام زندگی نکرده ام، تنها تلاشم برای زنده ماندن است، به خاطر کیان. کیان به من نیاز دارد. پسرکم شب ها از خواب میپرد و زیر گریه میزند، کوچک است اما دلتنگی امانش را بریده. دلم به اندازه ی یک دنیا از رویا گرفته، رویایی که هیچوقت برای من نبود و دل بستن به او از بنیان غلط و عبث بود. همه ی راه ارتباطی را با بیرون از خانه بسته ام. سیم تلفن را با قیچی نصف کرده ام، اکانت هایم در شبکه های اجتماعی را پاک کرده ام و حتی میلی به روشن کردن تلویزیون هم ندارم.
دسترسی به دانلود با خرید یا دریافت اشتراک ویژه امکان پذیر است
- انتشار : 07/06/1403
- به روز رسانی : 01/12/1403